آناهيتاي مامان و بابا

7 سالگيت مبارك زيباروي من

آناهيتاي نازنينم، بي شك با وجود تو بهار براي من رنگ و بوي ديگري داره نازنينم. صداي خنده هاي شيرينت، ناز كردن هايت، شادي هايت، قهرهايت، انرژي وصف ناپذيرت زيبايي زندگي ما شده دختركم. خوشحاليم تو را داريم و خداوند مهربان را هزاران بار سپاس مي گوييم براي زيباترين هديه اش.  دوستت داريم نازنينم و برايت 7 سالگي سرشار از تلاش و موفقيت آرزومنديم. تولدت هزاران بار مبارك نازنينم. مامان و بابا     ...
27 فروردين 1396

در آستانه 7 سالگي

چيزي تا 7 سالگيت بيشتر نمونده دختركم و من اين روزها زياد اين جمله رو ازت مي شنوم: "دلم مي خواد!!!!". اميدوارم بتونم با عكس العمل هايي كه اينجور مواقع در مقابل رفتار و صحبت هات انجام ميدم براي رشد شخصيتيت كمك كرده باشم عزيزكم. در آستانه 7 سالگيت به اين پي بردم كه حوصله ت براي انجام كارهايي كه بهت محول ميشه خيلي كمه و همين باعث ميشه كيفيت كارها و فعاليت هات پايين بياد. جوري شده كه فقط براي رفع تكليف كارت و انجام ميدي اصلا هم برات مهم نيست درسته يا نه؟ زيباست يا نه؟ وقتي به علتش فكر مي كنم اولين چيزي كه به ذهنم ميرسه اينه كه كم بنيه هستي و همين باعث ميشه زود خسته شي. خوب مادر من اينقدر كه كم غذا مي خوري و هر چيزي رو نمي خوري...
23 فروردين 1396

بوي باران، بوي سبزه، بوي خاك

كارهاي آخر سال 95 اينقدر زياد بودن كه وقت نشد مطالبي كه از سال 95 جا مونده بود و برات ثبت كنند. حالا اينجام كه هم از جامونده ها برات بنويسم و هم از تعطيلاتي كه با هم داشتيم: سال تحويل امسال بركت زيادي از آسمون نصيب مردم كرمان شد. بارش شديد باران رنگ و بوي ديگه اي به تحويل سال و سفره هفت سين ها داد. خدايا شكرت. چند ساليه به جاي مسافرت توي تعطيلات عيد ترجيح ميديم در كنار خونواده هامون سفره هفت سين پهن كنيم و از بودن در كنار هم لذت ببريم. طبق معمول هر سال شب قبل سال تحويل سفره هفت سين خونه خودمون و سه تايي پهن كرديم. تو به من ياد دادي چطوري با استفاده از پوست پياز تخم مرغ هاي سفره مون و رنگ كنيم. عجب رنگ فوق العاده اي شد نازنينم...
25 اسفند 1395

اين روزهاي تو در مدرسه

هر صبح سر صف توي مدرسه وقت مراسم صبحگاهي مديرتون ازتون مي خواد اگر كسي مطلب علمي، شعر يا معما داره براي بقيه هم به اشتراك بگذاره. هدف مديرتون اينه كه شماها از حالت كمرويي دربياييد و بتونيد توي جمع به زيبايي صحبت كنيد و تو دختركم گاها توي اين برنامه شركت مي كني و براي دوستانت معماهاي جالبي كه از اين و اون مي شنوي مطرح مي كني و گاهي هم از خودت ميسازي و مي گي. مديرتون به من گفتن تو با صداي بلند و رسا اين معماها رو مطرح مي كني. خوشحالم برات عزيزم كه به خوبي از پس اين كار برمياي. زيبا صحبت مي كني. توي جمع ابراز وجود مي كني البته گاهي اوقات مجبوريم بنا به محيط و مراسم بهت تذكر بديم ولي به هر حال اين سخنوري تو رو دوست داريم و بهت افتخار مي كنيم. ...
24 بهمن 1395

احساس تو

آناهيتا : بابايي امروز زياد با من صحبت نكردي ها بابا مشغول كار با لپ تاپش. نشنيد. آناهيتا : بابايي تو چرا همش ميري تو خلسه وقتي من دارم باهات صحبت مي كنم. من و بابايي : ...
12 بهمن 1395

حامي محيط زيست

يه وقتايي از دل و جوووونم بهت افتخار مي كنم دختركم: براي حمايت از كودكان غزه، برنامه اي توي مدرسه تون برگزار شد كه مي بايست هر كدوم يه بادبادك با خودتون ببريد و توي آسمان ولش كنيد بره به .... من كه برق از سرم پريد وقتي ديدم همچين برنامه اي گذاشته شده. با مديرتون تماس گرفتم و گفتم شما از يك طرف راهپيمايي روز هواي پاك ميزاريد و بهشون ياد ميدين محيط زيست و تميز نگه دارن و از طرفي ميگيد بادكنك بيارن و ول كنن توي محيط زيست؟؟؟؟؟!!! ايشون هم فرمودند بخش نامه هست و..... من و بابايي هم از اونجايي كه محيط زيست برامون خيلي خيلي مهمه و داريم از همين حالا به تو هم ياد ميديم حامي محيط زيست باشي ازت خواستيم اول اينكه وقتي خواس...
5 بهمن 1395

اين روزهاي تو در مدرسه

دختركم قبل از همه چي بايد برات اين و ثبت كنم كه امروز اولين اردوي مدرسه ت و خارج از شهر رفتي. اين اردو به همراه معلم عزيزتون و دوستان تو به شهرستان رفسنجان بود. هنوز نديدمت تا بشنوم از اين دورهمي ت نازنينم ولي مطمئنم حسابي حسابي بهت خوش گذشته. برنامه تئاتر و قصه گويي و نجوم براتون برنامه ريزي شده بود دختركم. اميدوارم حسابي از اين تجربه لذت برده باشي. يك ماهي هست هر روز بايد گزارش كارهايي رو كه انجام ميدي توي يه دفتر گزارش نويسي بنويسي و معلم بسيار مهربون و فعالتون اون ها رو مي بينه و نظر خودش و براتون ثبت مي كنه. هم به انشا نويسيتون كمك مي كنه و هم با نوشتن كلمات جديد آشنا ميشين و هم سعي مي كني روزت پربارتر باشه تا گزارشت زيباتر. ...
2 بهمن 1395

مسافرت به قشم

توي چند روز تعطيلي آذر ماه باتفاق عمه افروزه ،عمه آذر ، عمو امين ، زن عمو مهناز و عاطفه و آيلين دوست داشتني بار سفر و به سمت جزيره زيباي قشم بستيم. توي مسير مرتبا پيگير ساعت رسيدن به لنديگراف ها بودي. اينكه قراره ماشين توي يه كشتي قرار بگيره و خودمون هم كنارش باشيم برات جالب بود. سوال هاي زيادي كه گاهي تكراري هم بودن در اين رابطه مي پرسيدي: "واقعا ما مي تونيم از ماشينمون پياده شيم و دريا رو ببينيم؟" و... بالاخره وارد لنديگراف ها شديم و از آبهاي نيلگون خليج فارس گذشتيم و وارد جزيره قشم شديم. توي اين چند روزي كه مسافرتمون طول كشيد من و تو حسابي از بودن در كنار دريا و بازي با شن هاي ساحلي لذت برديم...
22 آذر 1395

خنده هاي تو باارزشترين لحظات منه

آناهيتا : مامان امروز سر صف من و تشويق كردن. من با هيجان : جدي مي گي؟ برام تعريف كن. آناهيتا : مسابقه 30 ثانيه خنده بود و من تونستم 30 ثانيه بخندم. دختركم، من سفت بغلت كردم و با تمام وجودم از خداوند برات شادي فراوون خواستم و گفتم : عزيز دلم اينقدر بخندي تا دنيا برات بخنده. دوست دارم كودك هميشه شاد من   ...
22 آذر 1395