آناهيتاي مامان و بابا

بوي ماه مهر

تابستان سرشار از خير و بركت 95 هم گذشت دختركم. كلي اتفاق هاي خوب خوب افتاد و كلي تجربيات جالب براي هر سه مون رقم خورد. در اولين فرصت برات خواهم نوشت از كارهايي كه انجام دادي و پيشرفت هايي كه كردي. اما الان ميخوام برات از اولين روز مدرسه بنويسم عزيز دلم. اگر چه جشن شكوفه هاتون رو روز سي و يكم برگزار كردن ولي ما متاسفانه نتونستيم تو رو به اين جشن ببريم چون روز قبلش تعطيل بود و ما هم از فرصت استفاده كرديم و 4 روز رفتيم كرمان براي خوشگذروني و عروسي پسرخاله مامان. توي مدرسه ثبت نام شدي. فرم مدرسه ت و گرفتيم. پیام خرید کتابهات و دريافت كرديم. وسايل مدرسه ت و خريديم. ديروز خودت پيشنهاد دادي ساعت زنگدارت و كه قبلا برات از تبريز خريده بوديم كوك كني...
3 مهر 1395

واكسن 6 سالگي

سه شنبه اول تير ماه واكسن 6 سالگيت و زدي دختركم. يك روز كامل تب كردي ولي دو سه روز از شدت درد نمي تونستي دستت و تكون بدي. خلاصه اينكه پيش به سوي ثبت نام براي كلاس اول. ...
8 تير 1395

سومين دندون شيري

بزرگ شدن تو دختركم يك طرف و پروسه در اومدن دندون هات و بعدشم نگهداريشون يك طرف. دندوناي شيري تو متاسفانه جنسشون خوب نبود و بخاطر همين موضوع و از طرفي هم قطره آهني كه من دقيقا تا دو سالگي شايدم بيشتر به تو دادم هم از طرف ديگه باعث شده كه دندوناي بالات سياه شن. البته علاوه بر سياه شدن دندونات خيلي سريع پوسيده ميشن. علارغم اينكه قبل از در اومدن اولين دندونت من با مسواك انگشتي لثه هات و تميز مي كردم و بعد هم خيلي زود برات مسواك زدن و شروع كردم ولي دندونات سياه شدن و خيلي آسيب پذير. خيلي زود رفتن به دندون پزشكي و تجربه كردي. خدا رو شكر دندون پزشكت خيلي توي كارش ماهره و خيلي هم مهربونه و تو خيلي خوب باهاش از همون ابتدا همكاري كردي عزيز دلم. خلاص...
25 خرداد 1395

من و خشم قلمبه ام

چندين بار بهت گفته بودم : كليد برق آشپزخونه رو نزن. اتصالي داره، صداي ترسناكي ميده و فيوز مي پره تا بابايي ابزارهاش و بياره و يه نگاهي بهش كنه و عيبش و برطرف كنه. با عجله در حال جمع كردن وسايلمون بودم تا برگرديم سرچشمه. دير وقت شده بود . آب خواستي. هنوز قدت به جاظرفي نميرسه كه ليوان برداري خودت آب بخوري. من هنوز بهت آب نداده بودم و تو تشنه بودي. رفتي سمت آشپزخونه تا خودت يه فكري به حال تشنگيت كني. آشپزخونه تاريك بود. دستت و گذاشتي روي كليد برق و با صداي وحشتناكي پريدم هوا. چه كردم با تو طفل من. پريدم سمتت و با جيغ و داد دستت و كشيدم. تو فقط نگاه مي كردي. با صورتي كه پر از ترس بود. من هم فقط جيغ ميدم كه مگه نگفتم اين لامپ و نبايد ر...
10 خرداد 1395

جشن پايان سال و اين روزها

جشن پايان سال مدرسه تون برگزار شد و تو توي اين جشن حسابي خودت و نشون دادي. توي گروه قرآن، تاتر، شعر، باله و موسيقي خوش درخشيدي. نقشت توي گروه تاتر گربه بود و تو خيلي زيبا اين نقش و اجرا كردي. شمرده، بلند و واضح. توي گروه موسيقي كه تا حالا بلز مقدماتي رو گذروندي دو تا آهنگ با دوستات زدي دخترم. متاسفانه اولي رو با اينكه چشم بسته توي خونه ميزدي يهويي از وسطاش نتونستي با دوستات بزني و بعدش گفتي : قاطي كردي. من و بابايي هم بدون اينكه به روت بياريم تمام نقاط قوتت و توي اين جشن ستوديم و حسابي تشويقت كرديم بخاطر لحظه به لحظه انرژي اي كه توي اين مراسم به ما منتقل كردي. كلاس موسيقي ت همچنان ادامه داره و تو فلوت و شروع كردي. به من ميگي : مامان، من فل...
8 خرداد 1395

نوشي و جوجه هايش

وبلاگ نوشي و جوجه هايش داستان  بانويي است كه از همسرش جدا شده و از اونجايي كه همسر سابقش مي خواسته بچه هاش و ازش بگيره شبانه به تركيه پناهنده ميشه و بعد از چند سال زندگي در تركيه به كانادا ميرود و در حال حاضر به دور از هر گونه اذيت و آزاري با دو فرزندش زندگي ميكنه. نوشي عزيز، من خوندمت و همراه با اشك ريختن تحسينت كردم. اميدوارم از اين به بعدت سرشار از آرامش و موفقيت باشه. https://nooshi.org   ...
20 ارديبهشت 1395

خودم و خودت

دختر نازنينم، كم پيش مياد بخاطر عصبانيت و ناراحتي اشكم جلوي تو سرازير بشه ولي گاها كه اين اتفاق ميفته ليوان آب به دست مياي پيشم و بغلم مي كني و نوازشم مي كني تا آروم شم. منم توي آغوش تو دوست دارم لحظه متوقف بشه و خودم باشم و خودت نازنين من. ...
19 ارديبهشت 1395

جشن 6 سالگيت

آناهيتاي نازنينم، جشن تولد 6 سالگيت در روز 27 ام فروردين ماه توي خونه بابابزرگ با حضور خونواده مامان برگزار شد . حضور امير محمد نازنين توي اين جشن و همراهي اش با تو جشنت و شادتر و خاطره انگيزتر كرد.  اينكه جفتتون منتظر كيك بودين و كادو. انگاري تولد اون فسقلي هم بود. زيباترين لحظه مراسمت برام لحظه اي بود كه خواستي شمع هاي روي كيكت و فوت كني و 7 سالگيت و شروع كني. قبلش از همه خواستي صبر كنن تا تو آرزوت و توي دلت بگي. چشاي زيبات و بستي و براي لحظاتي سكوت همه جا رو فرا گرفت. شمع ها رو فوت كردي و من با اشك شوقم برات بهترين و زيباترين لحظات و توي 7 سالگيت آرزو كردم دخترم. همه چي عالي برگزار شد. تو و امير محمد نهايت لذت و از بودن در كنار هم ...
19 ارديبهشت 1395

6 سالگیت مبارک.

ششمین بهار زندگیت مبارک دخترک بهاری من.   امشب شب ما غرق گل و شادی و شوره از جشن ستاره آسمون یه پارچه نوره امشب خونمون پر از طنین دلنوازه تو کوچه پر از نوای دلنشین سازه عزیزم هدیه ی من برات یه دنیا عشقه زندگیم با بودنت درست مثله بهشته تو خونه سبد سبد گلهای سرخ و میخک عزیزم دوستت دارم تولدت مبارک تولدت مبارک، تولدت مبارک جشن تو جشن تولد تموم خوبی هاست جشن تو شروع زیبای تموم شادی هاست جشن تو طلوع یک روز مقدسه برام وقت شکرگزاری به سوی درگاه خداست عزیزم هدیه ی من برات یه دنیا عشقه زندگیم با بودنت درست مثله بهشته تو خونه سبد سبد گلهای سرخ و میخک عزیزم دوستت دارم تولدت مبارک تولدت مبارک، تولدت مبارک...
27 فروردين 1395