آناهيتاي مامان و بابا

درد دل مامان با دختر كوچولوش

دختر كوچولوي من. بهت كه نگاه مي كنم باورم نميشه اينقد زود بزرگ شدي! پارسال اين موقع ۸ ماهه توي شكمم بودي. انگار همين ديروز بود. هنوز تكونات توي شكمم و صداي ضربان قلب كوچولوتو فراموش نكردم. حالا تو در كنارمي. چهار دست و پا ميري و حالا هم سعي داري بلند شي بايستي. هفته قبل هم كه نيش دندون كوچولوت بالاخره در اومد. هر وقت تو رو مي بينم خدا رو بيشتر به ياد ميارم. خداي خوبم، تو بهترين هديه رو بهم دادي. ممنونم از اين لطفت.   ...
7 اسفند 1389

سفره هفت سين

يكي از زيباترين كارهايي كه مربي هاي مهربون مهد كودك قاصدك انجام دادن پهن كردن يه سفره هفت سين خيلي خوشكل واسه كوچولوهاي نازنين بود. آناهيتا هم كه اولين نوروزو پيش رو داره اين سفره واسش خيلي جالب بود. وقتي اونو ديد با هيجان شروع به "شيش" گفتن كرد. كلمه اي كه وقتي هيجان زده مي شه مي گه. قربونش برم براش ماهي هاي توي تنگ بيشترين جذابيتو داشتن. اين هم عكس نانازي مامان كنار سفره هفت سين. فكر نكنم ديگه بتونم تا بعد از عيد چيزي بنويسم براي همين من و آناهيتا گلي پيشاپيش سال نو را به همه ي دوستام و كساني كه اين وبلاگو مي بينن تبريك مي گيم. ...
اسفند 1389

چهار دست و پا رفتن آناهيتا

آناهيتاي نازنين من تقريبا دو هفته ي كه داره چهار دست و پا مي ره. سه روز ديگه ده ماهش ميشه. چقد برام جالبه وقتي يكهو سر از آشپزخونه در مياره و با ديدن من ذوق ميزنه. روي سراميكاي آشپرخونه چهار دست و پا ميره، به خودش كش و قوس ميده. ميره سرغ پيازهاي توي سبدو پوستاشونو جدا مي كنه و با دقت تمام نگاشون مي كنه و يكهو ميزاره تو دهنش. قربونت بشم عزيزم اينا كه خوردني نيستن. بله. خانم خانما از اينكه مي تونه هر جايي كه دوست داره بره لذت مي بره. منم از لذت بردن دختر كوچولوم خوشحالم.  اميدوارم زودتر راه رفتنتو شروع كني عزيز دلم. دلم مي خواد سر فرصت يك عالمه برات بنويسم. بهت قول ميدم حتما اين كار و انجام بدم عشق من.   ...
24 بهمن 1389

عروسک دوست داشتنی آناهیتا

هر وقت می خواهیم عروسکی براش بخریم اول دقت می کنیم که واکنش خانم خانما به اون عروسک یا اسباب بازی چیه. با دست و پا زدن و برق چشاش و "ب ب " گفتن می فهمیم که خیلی از اون خوشش میاد. این عروسکیه که آناهیتا نسبت بهش خیلی علاقه نشون داد. و هنوزم خیلی دوسش داره.   ...
21 دی 1389

--

به علت مشغله كاري ماماني عكسهاي شب يلدا هنوز آماده نشدن. ماماني به خاله ها قول ميده خيلي زود اونا رو بزاره توي وبلاگ دخملش. خانم خانما از ديشب دست زدنو ياد گرفته. قربونش برم الهي كه وقتي دست مي زنه دستاشو حسابي مي كشه جلو. ...
8 دی 1389

اثرات مهد کودک

همیشه توی مهد شاهد این بودم که بچه های دیگه چه بزرگتر از آناهیتا و چه کوچکتر از خانمی وقتی اسباب بازی توی دست آناهیتا می دیدن اونو ازش می قاپیدن. عکس العمل آناهیتا به این کار دوستاش فقط نگاه کردن به اونا بود. بعدشم یدونه دیگه برمی داشت. یه شب برای دیدن نیروانا که ۶ ماه از آناهیتا بزرگتره به خونشون رفتیم. توی دست هر کدومشون یک پروانه با دو رنگ متفاوت بود. جفتشون مشغول بازی بودن که دیدم آناهیتا نگاهی به پروانه نیروانا کرد و سریع اونو از دستش قاپید. دقیقا مثل کاری که بچه های توی مهد باهاش انجام میدادن. نمی دونم این از اثرات مهد کودکه یا اقتضای سنشه. ...
21 آذر 1389

مهدكودك

بعد از شش ماهگي خانم خانما، مرخصي ماماني هم تموم شد و مي بايست بره سركار. براي همين آناهيتا خانوم هم به مهد رفت. اولين باري كه به مهد رفتيم تا محيط مهدو ببينيم را هرگز فراموش نمي كنم. يك پسر كوچولو با پاش زير بادبادك مي زد و اونو اين ور و اونور پرت مي كرد. ما مشغول صحبت با مدير مهد بوديم كه ديديم آناهيتا از ته دل مي خنده . حركت بادبادك باعث شد كه اولين قهقهه خانم خانما رو شاهد باشيم. من هم خيالم راحت شد كه دختر خوش اخلاقم از اين محيط خوشش مياد و نگراني من بي مورده. حالا هم كه نزديك ۲ ماهه توي مهده همه چي خدا را شكر خوب پيش ميره. فقط بعضي وقتا از اين كه بايد صبح زود بيدار شه نق مي زنه. معذرت مي خوام عشق كوچولوي من. تقصير مامانيه. ولي ...
14 آذر 1389