آناهيتاي مامان و بابا

عيد نوروز

امسال دومين عيده كه كنارموني عسلك. اما عيد امسال با سال قبل فرق داره. فرقش هم اينه كه امسال تو خيلي فهميده تري. يكسري چيزايي كه روي سفره هفت سين هست رو به خوبي مي شناسي و با تمام وجود بهشون ارادت داري. مثل ماهي. ذوق زدنت وقت ديدن ماهي هاي توي آكواريوم شب عيد ديدنيه. هفته قبل با هم سبزه كاشتيم. قربون دستاي كوچولوت وقتي عدس ها و ماش ها رو روي پنبه ها پخش مي كردي و با شيرين زبوني اسمشون هم تكرار مي كردي. هر روز با هم آبشون ميديم و شاهد قد كشيدنشون هستيم. حالا كه بلند تر شدن مي خواهي لمسشون كني و به قول خودت: ناز ناز. شمع و آينه رو هم به خوبي مي شناسي و سيب رو همچنين. هفته قبل توي مهد كودك براتون سفره هفت سين چيدن و يه كيك بزرگ هم به مناسبت تول...
28 اسفند 1390

دو سالگي...

دخترك ناز من. فقط يك ماه ديگه مونده تا دوسالگيت. فقط يك ماه ديگه شايدم كمتر مي تونم احساس زيباي شير دادن رو برات داشته باشم. بعد از دو سالگي دو تا پروژه مهم رو بايد با هم شروع كنيم. يكي، از شير گفتن تو و ديگري از پوشك گرفتنت. با انجام اين دو كار مهم، يعني تو بزرگ شدي. خانم شدي. و من به خودم مي بالم. فقط نگرانم براي خودم. ديگه سعادت اينكه كنار تو باشم و تو رو در آغوش بگيرم و از شيره وجودم بهت بدم رو ندارم و اين براي مني كه 2 سال اينقد بهت وابسته شده خيلي سخته. اما خوشحالم براي تو نازنينم.براي بزرگ شدنت و استقلال زيبايت. ...
27 اسفند 1390

شمردن

يك، دو، سه، چار، پج، شيش، هف، نه اينطوري اعداد رو مي شمري. تازگي ها ياد گرفتي، مياي كنار بابايي و تا ۵ مي شمري تا بابايي برات سشوار رو روشن كنه و تو باهاش بازي كني. تا ۵ مي شمري و مي گي: بابايي، باد ...
15 اسفند 1390

رنگ ها

مداد رنگي هاي ۱۲ رنگي كه خاله زهرا و خاله زبيده برات آوردن رو پهن مي كني وسط اتاقت و باهاشون حسابي خط خطي مي كني. نگ ها رو كه ازت مي پرسم اينطوري مي گي: آبي زد : زرد قمز : قرمز سز : سبز بفش : بنفش صو : صورتي ناجي : نارنجي سيد : سفيد س : سياه كم : كرم هنوز نمي توني بگي قهوه اي. ولي رنگش رو بلدي. وقتي هم كه مي خواي برات نقاشي بكشم، دوست داري آب با رنگ آبي و ماهي با رنگ قرمز كه از توي دهنشون هابا(حباب) مياد بيرون و دخت(درخت) با رنگ سبز و سيب با قرمز برات بكشم نانازي. خوشالم كه اينقد قشنگ رنگ ها رو ياد گرفتي نفسك. اميدوارم زندگيت پر از رنگ هاي شاد خداوندي باشه. ...
14 اسفند 1390

دومين جمله ...

مياي روبروي تلويزيون مي گي: اني خوام (اندي مي خوام : آهنگ هاي اندي) مصي خوام. باخ(منصور مي خوام: آهنگ بري باخ كه منصور مي خونه) تلد(talod) نخوام. (تولد نمي خوام:آهنگ تولد كه اندي مي خونه) هپي دي (happy day) خوام.(آهنگ happy birthday كه آريس مي خونه) بعدش هم دستمو مي گيري و بايد باهات برقصم و يا بغلت كنم و با هم برقصيم. كيف مي كنم عشق من كه با توام. ...
30 بهمن 1390

نقاشی

هدیه جدید خاله زهرا و زبیده برات رنگ انگشتی بود عزیزم. از اونجایی که خاله فریبا قبلا پیشنهاد داده بود رنگ انگشتی ها داخل حمام استفاده شود تا حسابی کیف کنید من هم گوش به پیشنهاد خاله فریبا همین کار را انجام دادم. وقتی بردمت توی حموم و جعبه رنگ ها رو باز کردم نمی دونستی قراره چه اتفاقی بیفته. یکی از رنگ ها رو باز کردم و گرفتم جلوت. نگاش کردی. گفتم : دخترم، این رنگه. انگشتت و بزن داخلشو باهاش روی دیوار نقاشی بکش. بعد خودم انجام دادم. اولش محتاطانه پیش می رفتی و کمی رنگ به انگشتت می مالیدی ولی بعدش فهمیدی باید چیکار کنی. انگشتای دست راستت یه رنگ بود و اون یکی یه رنگ دیگه. آخراش یاد گرفتی که کف دستات رو بزنی به دیوار تا جاشون بمونه و بعد بگی : ...
8 بهمن 1390

دامنه لغات آناهیتا

باز هم باید بگم. هر روز کلمات ناقصی که می گفتی کامل میشه و کلمات جدید هم اضافه میشه: سی دی پتتی(پتو) آبو(لیمو و پرتقال) نانا(لالا) پ پ(خوراکی) دنیای قشنگی داری نازنین. کشش(کشمش) اوخ(وقتی جایی از بدنت ضربه می بینه) اق(وقتی پی پیت یا به قول خاله فریبا پوخت رو می بینی) له(ژله)   ...
1 بهمن 1390

آناهیتا و نی نی جدید

بالاخره موفق شدیم و به دیدن نی نی جدید رفتیم. جونم که چقد کوچولو و ناز بود. اولش که دیدیش فقط نگاش کردی و چیزی نگفتی. جالب بد که به رها و ساحل می گفتی نی نی ولی امیر محمد به چشمت نی نی نمیومد ناناز؟؟ به هر حال لحظه دیدارتون اینجوری شروع شد ولی این پایان ماجرا نبود چرا که کسی نمی بایست نی نی جدید رو بغل کنه. نه دایی و نه زن دایی. سریع خودتو بهشون می رسوندی می خواستی نامیر محمد و بزارن کنار و تو رو بغل کنند. البته من پیش بینی می کردم اینطوری شه. کم کم به بودنش عادت می کنی نازنین. امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشین. ...
بهمن 1390

متولد شدن یه نی نی جدید

دیروز نی نی دایی ایوب به دنیا اومد. متاسفانه به دلیل امتحانای بابایی هنوز نتونستیم "امیر محمد" رو ببینیم. دوست دارم بدونم عکس العمل تو بعد از دیدن این فرشته ی کوچولو توی بغل دایی ایوب و زن دایی نیلوفر چیه؟ کاش زودتر بشه ببینیمشون. ...
29 دی 1390