آناهيتاي مامان و بابا

آخرين مطلب سال 91

چند قدمي بيشتر تا فصل بهار نمونده. به اولين ماه بهار. به زيباترين ماه براي من چون خداوند تو رو توي اين ماه به من داد. بي صبرانه منتظر اين ماه هستم چون تمام خاطرات زيباي سال 89 رو برام به ارمغان مياره. خاطرات شيرين به دنيا اومدن تو و زيباتر اينكه جوونه هاي خوشكل درختا رو هم مي تونيم از حالا به بعد شاهد باشيم. اين روزها براي تو هم زيباست نازنين چرا كه امسال به خوبي مفهوم سفره هفت سين، ماهي، سبزه، سبز شدن طبيعت، جيك جيك پرنده ها و از همه مهم تر تولدت رو بيشتر از سال هاي قبل درك مي كني و من مي خوام بهترين لحظه ها رو از همين امروز توي اين ماه برات بوجود بيارم. دخترك زيبا روي من، عاشقتم و برات بهترين ها رو توي سال جديد آرزو مي كنم. من و آناهي...
27 اسفند 1391

يسناي عزيزم

يسناي نازنينم سومين سال پادشاهيت بر قلب تمام آدمايي كه دوستت دارند را بهت تبريك مي گم شاهزاده خانوم. به اميد روزي كه من و آناهيتا و تمام دوستاي مجازيت روز تولدت در كنارت باشند و همراهت شمع تولدت رو فوت كنند. ...
7 اسفند 1391

دختر بامزه من...

اين روزا جو مراسم عروسي هادي (پسر دايي بابايي) حسابي گرفتتت. عصري ميريم كرمان و فردا شب مراسمه. الانم توي خونه موندي پيش بابايي چون از ديروز آبريزش بيني داري. يك ساعت پيش كه زنگ زدم خونه. خواستي صحبت كني: -مامان، تو كجايي؟ -من اداره ام دخترم. كارام و مي كنم بعد ميام با هم بريم كرمان. -بريم كرمان برا من لباس زرد لختي بخري؟ -آره عزيزم. هر چي تو دوست داري مي خريم برات. به نظرتون اگه لباس زرد لختي توي اين شهر گير نيارم بايد چيكار كنم؟  قربون تو با اين دنياي بامزه ات. ----------------------------------------- ماماني : قربونت برم من گنجشك كوچولوي من. تو گنجشك ماماني مگه نه؟ آناهيتا : نه. من آناهيتا، الهه آبم. ...
30 بهمن 1391

اين روزها..

خوب به خاطر ميارم وقتي دوستام از ريخت و پاش هاي بچه هاشون تعريف مي كردن، پيش خودم مي گفتم چقد خوب كه آناهيتا ريخت و پاش نمي كنه يا حداقل ريخت و پاشش توي اتاق خودشه. ولي حالا بايد بياين و سرزده خونه ما سه نفر رو ببينين. بيشتر سرگرميت شده درآوردن لباس هاي بچگيت و لباس هاي الانت و حتي لباس هايي كه برات كمي بزرگترن و همچنين لباس هاي من از داخل كشوها. هر لحظه مي خواي يه لباس رو بپوشي. يه بار تاپ و دامن صورتي با جوراب هاي سبز. يه بار پبراهن لختي قرمز با شلوارك آبي و .... اين مراسم وقتي شدت مي گيره كه حس رقصيدنت به اوج ميرسه و يا آكادمي گ و گ و ش پخش ميشه. اونوقته كه لباست حتما بايد دامن يا پيراهن باشه همراه با يك ميكروفون در دست. به هر حال براي...
اسفند 1391

اولين چرا؟

چرا؟   مدت هاست منتظر شنيدن اين كلمه از طرف تو هستم نازنينم. يك كم بي حال بودم. يادم نيست براي چي؟ شايد از خستگي و شايدم از دست كسي ناراحت شده بودم. وقتي با بابايي اومديم دنبالت مهدكودك، رفتيم براي خريد. بعد از تموم شدن خريد و نشستن توي ماشين. صورت نازت رو آوردي جلوم و نگاهم كردي و گفتي: "مامان، چرا ناراحتي؟ ها چرا ناراحتي؟" جون گرفتم. تمام خستگيم و ناراحتيم رفت. گفتم: "يك كم خسته ام عزيزم" بعدشم غرق بوست كردم. دختر ناز من، اميدوارم هميشه و در همه حال به جواب تمام چراهاي زندگيت برسي. اين مرحله از رشدت رو خيلي دوست دارم چون توي اين مرحله خودم هم باهات رشد مي كنم. بهت قول ميدم تا وقتي زنده ام، كمكت كنم تا با هم علت هر چي معلول رو كه برات ...
اسفند 1391

كارگاه من مادرخوبي هستم؟ (قسمت دوم)

*جدا كردن بچه ها: اين مرحله، نقطه اي در رشد رواني هر انسانيه. بعضي از مادرها بعد از بچه دار شدن، از علايقشون مي گذرند و فقط مي چسپن به بچه هاشون. به بچه ياد بديم كه من در كنار تو خواسته هاي ديگه اي هم دارم. مطمئنا، اولش براي بچه سخته ولي ياد مي گيره كه خودش هم موجود مستقليه و خواسته هاي ديگران هم براش محترم باشه. پس با وجود اينكه يك مادر هستيد حتما با دوستانتان به مسافرت برويد، ورزش كنيد و بچه را براي پدرش بگذاريد. درسته كه پدرها آگاهي ندارند ولي بخش زيادي از رشد روان بچه رو پدر ميسازه (مخصوصا در مورد پسرها) و وقتي پدر بياد، وابستگي بين مادر و بچه از بين ميره و اين يك ضرورت براي رابطه فرزند و والديني است. يعني تعادل. حتما از سن يك سال...
24 بهمن 1391

كارگاه من مادرخوبي هستم؟ (قسمت اول)

توي مهدكودك يه كارگاه خيلي جالب با عنوان "من مادر خوبي هستم" برگزار شده. توسط خانم اميني فوق ليسانس روانشناسي باليني از دانشگاه علوم پزشكي تهران. دلم مي خواد همه دوستانم هم از اين مطالب استفاده كنند براي همين وظيفه خودم دونستم كه اين اطلاعات رو به اشتراك بزارم: متاسفانه استقبال زيادي از اين كارگاه نشده و اين موضوع باعث ناراحتي منه. يكي از علت هاش ميتونه اين باشه كه هزينه اين كارگاه 50 هزار تومانه و مردم سرچشمه عادت به پرداخت پول براي كارگاه، سمينار، كلاس ورزشي، جشن، مشاوره  ندارند. آخه اينجا همه اين مراسم ها مجانيه. البته شايد موارد ديگه اي هم باشه كه يك مادر نتونسته بياد ولي من بيشترين دليلش رو پرداخت پول ميدونم. به هر حال من و 3 تاي دي...
17 بهمن 1391

اولين آدم برفي

امروز صبح بخاطر برف موندي خونه، كنار بابايي و به مهد نرفتي. ظهر اومدم پيشت و رفتيم توي حياط تا برف بازي كنيم و آدم برفي درست كنيم. تصاوير رو ببين تا بعد برات بگم تو چه وروجكي شده بودي امروز ظهر:       وقتي كه بهت گفتم بريم آدم برفي درست كنيم. گفتي: آخ جون، آدم برفي. يه آدم برفي سبز درست كنيم. منم گفتم : آخه برف سفيده و آدم برفيمون سفيد ميشه. باشه؟ وقتي داشتيم با هم آدم برفي رو درست مي كرديم مي گفتي: مامان، چرا آدم برفي با من صحبت نمي كنه؟ منم گفتم : خوب تو با آدم برفي صحبت كن دخترم. تو هم شروع كردي به صحبت كردن با آدم برفي. ناخودآگاه جاي آدم برفي جوابت رو ميدادم. امروز ظهر كلي ازت انرژي گرفتم. براي بودن با...
16 بهمن 1391

دندانپزشكي

سال قبل بود كه دو بار براي فلورايد دندونات برديمت دندونپزشكي. از اخلاق و رفتار خانوم دندونپزشك خوشم نيومد. با لحن خيلي بدي باهات صحبت مي كرد و تو هم اصلا همكاري نمي كردي. ما هم تصميم گرفتيم كار رسيدگي به دندونات رو به تعويق بندازيم. بعد از مدتي متوجه شدم يكي از دندونات شديدا رو به خراب شدنه و مي بايست به فكر پيدا كردن يه دندونپزشك خوب و دادن اطلاعات بيشتري بهت باشيم. يه دكتر خوب پيدا كردم و وقت گرفتم. يك ماهي فرصت داشتم تا تو رو هم آماده كنم. تو اين مدت، برات كتاب هاي مختلف خوندم و با وسايل مختلف دندونپزشكي آشنات كردم. با هم بازي مي كرديم و نقش هاي خانم دندونپزشك و مريض كوچولوي دندون درد رو مرتب عوض مي كرديم. روز چهارشنبه هفته قبل نوبت داشت...
16 بهمن 1391