آناهيتاي مامان و بابا

سلام به بهار

اين روزا بيشتر مشغول كيك درست كردن با اسباب بازي هاتي. حالا هر وسيله اي كه بتوني روي هم سوارش كني و بياريش بالا تا شكل كيك بشه. بعدشم بشي عروس و لباس و تاج بپوشي و من يا بابايي و يا هر كسي كه توي خونه باشه و بدوني باهات همراهه بشه دوماد. تازه بعدشم دوماد بايد بياد دنبالت و واست گل بياره و شعر بخونه و تو ببوسيش چون توي آهنگ گفته : عروس خانوم دوماد و ببوس يااله... بعد هم همراه كل زنان برين آتليه و با ژستاي متفاوت عكس بگيرين و بعد هم با ماشين گل زده برين تالار و با هم برقصين. عاشقتم كه توي حموم هم براي اينكه بزاري سرت و خودم با شامپو بشورم و پيله نشي خودم مي خوام بشورم ميشم خانم آرايشگر و موهاي تو كه عروسي رو مثلني رنگ مي كنم و شينيون. تازه ب...
27 اسفند 1392

جشن آفتاب و خاطرات تو با دوستانت

توي يه روز تابستوني وقتي من و خاله سمانه و خاله فريبا شما سه تا رو مي برديم كرمان براي اسم نويسي كلاس خلاقيت، جايي ايستاديم تا بستني بخوريم. اين عكس واسه همه ما خاطره شده چرا كه: http://nirvana.niniweblog.com/post355.php ...
19 اسفند 1392

تولد يسناي نازنين

عزيز دلم ، يسناي زيبا رو: هر سال وقت تولدت بوي بهار رو همرات مياري خوشكلم. الهي هميشه شاد و سرزنده باشي. به اميد روزي كه تولدت را در كنارت جشن بگيريم. دوست داريم و تولد چهار سالگيت به اندازه عمق چشماي نازت مباركت باشه. ...
7 اسفند 1392

تفاوت نسل من و تو

با وجود خاله زهرا و خاله زبيده مهربون تو جديدترين و زيباترين كارتون ها رو مي بيني. از ورژن هاي سيندرلا گرفته تا باربي ها، اسمارف ها،نمو، مك كويين و دوستاش، سفيد برفي و .....البته اينا به غير از سي دي هاي رايجي مثل موش و گربه و دورا و ...بعضي هاشون و ده ها بار تماشا كردي. اين روزها به مدد اين كارتون ها تو دم به دقيقه يه مدل لباس و هوس مي كني. يكبار لباس سيندرلايي، بار ديگه لباس سفيد برفي، يكبار لباس عروس، بار ديگه لباس باربي و خلاصه اين ماجرا ادامه داره.... چنان توي عمق اين كارتونا قرار مي گيري كه گاهي چند بار بايد صدات بزنم تا جواب بدي. بعضي وقتا هم كه جواب نميدي تا مي گم: آناهيتا، سيندرلا رو ببين. سريع برمي گردي و نگام مي كني. حالا من...
28 دی 1392

اولين برف زمستوني امسال

امروز اولين برف زمستوني رو داشتيم. خدا رو شكر ( متاسفانه تا حالا بارون هم خيلي كم باريده بود ) ديشب موقع خواب وقتي توي تختت جا گرفتي ازم خواستي كنارت بخوابم. منم پايين تختت دراز كشيدم تا تو خوابت ببره. خواب خواب بودم كه با صداي تو بيدار شدم. آناهيتا (با صداي غمگين به سمت گريه): مامان، به خورشيد خانوم بگو ديگه بيرون نياد بجاش رنگين كمون بياد. من : دخترم، دعا كن بارون بباره اون وقت حتما رنگين كمون پيداش ميشه. خوابيدي و من نيمه شب براي اينكه ببينم پتوت و از روت كنار نزده باشي به اتاقت اومدم. پرده اتاقت و كه كنار زدم ديدم نرم نرمك برف خوشكل و سفيدي در حال بارشه. تبسمي كردم و به چهره ناز تو كه خواب خواب بود نگاه كردم و خدا رو شكر كردم...
16 دی 1392

سير تكامل نقاشي هاي تو

هنوز اشيا رو توي دهنت مي كردي و كنجكاوي خودت رو از اين طريق ارضا مي كردي كه پاستل به دستت دادم و مواظبت بودم كه به طرف دهنت نبري تو فقط خط خطي مي كردي.از طرفي با رنگ انگشتي ها هم توي حموم حسابي كيف مي كردي. بعد از اون رفتي سمت خط خطي كردن با گواش و آبرنگ و يه وقتايي پاستل. زياد نقاشي رو جدي نمي گرفتي و جزو علاقه منديات نبود و ما هم كاري به كارت نداشتيم. حتي يه خط توي خونه يادت نداديم و گذاشتيم هر طور دوست داري نقاشي بكشي. چند وقتيه به نقاشي علاقه مند شدي و اين علاقه رو طوري به ما نشون دادي كه چند بار از ديدن رنگ آميزي و نقاشي هات جيغ هيجانيم در اومده. مثلا اولين باري كه خورشيد كشيدي رو هيچ وقت فراموش نمي كنم. ببين نقاشي هايي رو ك...
1 دی 1392

عكس هاي جامانده سامان و آناهيتا و صبا

اين عكسا ادامه ي خوش گذروني ها و با هم بودناي تو و سامان و صباست. در طبيعت بودن خيلي بهتون خوش گذشت. لمس كردن برگاي خشك. خوابيدن روي برگاي رنگارنگ پاييزي. عصرونه خوردن. ديدن غروب از بالاي كوه. شنيدن صداي كلاغاي تو آسمون و ديدن پروازشون. بدو بدو كردن توي يه مسير صاف. ببين عكساتون و عزيزم:   اولين باري بود كه مي ديدم خورشيد كشيدي. كيف كردم وقتي گفتي مامان نيگا كن خورشيد كشيدم. خاله مهناز يادشه چه ذوقي كردم. ببين كار به كجا كشيد فسقلي ها. غذا درست كردن. اميدوارم هميشه شاد و خوش باشين عزيزاي من. دوستي هاتون جاوداني باد. ...
27 آذر 1392

درس و مشقت

من در حال درس خوندن بودم تو هم رفتي و يه دفتر برداشتي و شروع به نوشتن و خط خطي كردن روي برگه هاي اون دفتر كردي. ازت پرسيدم : آناهيتا داري چيكار مي كني؟ گفتي : دارم مشقام و مي ميكسم (مي نويسم). ...
28 آبان 1392