آناهيتاي مامان و بابا

نرم نرمك ميرسد اينك بهار

زردي من از تو سرخي تو از من ديشب به زيبايي و با صداي دلنشينت خوندي و از روي آتيش پريدي. با وجود باد و بارون اين سنت زيبا رو به جا آورديم و تو شاد شاد از موفقيتت توي پرش از روي يه آتيش كوچولو كه برات جداگونه گذاشته بوديم. پيش به سوي بهار. پيش به سوي زيبايي و گل و چهچه پرنده ها. و پيش به سوي تولد 5 سالگيت تو نازنينم. چهارسال و يازده ماهگيت هم مبارك نازنينم. عيد امسال رو براي اولين سال توي خونه خودمون كرمان جشن مي گيريم. ظرف سفالي سبزه مون و با هم خريديم و تو رنگ آميزيش كردي و بعد با دستاي خودت عدس كاشتي. قربون دستاي سبزت كه حسابي سبزه ها بزرگ شدن. يك هفته پيش هم ماهي خواستي و وقتي رفتيم كه ماهي بخريم گف...
27 اسفند 1393

اسفندي خوشگلم تولدت مبارك

                      قربون خنده نازت جان دل (به قول مامانت) يسناي نازم، كوچولوي دوست داشتني من، تولد 5 سالگيت مبارك گلكم. برات زيباترين و شادترين لحظات و آرزومندم عشقم. به اميد روزي كه سفت تو بغلم فشارت بدم و غرق بوست كنم. دوست دارم و حسابي تولدت بهت خوش بگذره. بوووووووووس به اندازه دنياي قشنگت. ...
7 اسفند 1393

اين روزها....

امتيازدهي براي كارهاي خوبي كه انجام ميدي و كم كردن از امتيازهات بخاطر كارهايي كه نبايد انجام بدي و انجام ميدي باعث شده راحت به هر چيزي كه دوست داري نرسي و بفهمي كه براي بدست آوردن چيزايي كه آرزو داري بايد زحمت بكشي. تنها چيزي كه براش امتيازي قائل نيستيم و راحت به دستش مياري سي دي هست. سي دي هاي جديدي كه شامل اتواع مجموعه هاي دورا، توت فرنگي كوچولو، مهندس هاي كوچولو، ديگو، دكتر مگي و ... ميشه و تو با تمام شخصيت هاشون به خوبي آشنايي داري. اين سيستم امتياز دهي باعث شده نظمت توي كارهات بيشتر بشه. اينكه تو شب ها ساعت 9 مي خوابي و اگه بعد از 9 بشه بجاي دو تا داستان قبل از خواب يكي نصيبت ميشه. اينكه اگه صبح خودت پاشي و آماده شي براي مهد كودك يك ام...
5 اسفند 1393

دخترك بخشنده من

با تمام وجودم دعا مي كنم توي هيچ خونه اي بچه مريض نباشه. اونم مريضي هايي مثل سرطان كه ديدنش روي جسم و جان يه آدم بزرگ تن آدم و مي لرزونه چه برسه به اندام نحيف يه طفل معصوم. امسال هم جشنواره محك به خوبي برگزار شد و خدا رو شكر باز هم تونستيم سهمي توي اين جشن داشته باشيم. دخترك مهربون من، تو امسال هم دوباره پولاي قلكت و هديه كردي به بچه هاي مريض و باز هم من به خودم باليدم. به تو كوچولوي دوست داشتني و بخشنده ام.        ...
20 بهمن 1393

داغ داغ

همين الان زنگ زدم به خاله مهد كودكت تا باهات صحبت كنم. بهت مي گم : آناهيتا دلم برات تنگ شده. مي گي: مگه عكس من روي ميز ادارت نيست مامان؟ گفتم : هست عزيزم. گفتي : خوب نيگاش كن تا دلتنگيت برطرف شه. من : ...
20 بهمن 1393

روز برفي

خدايا شكرت بخاطر روز زيبايي برفي امروزمون. امروز تصميم داشتم مرخصي بگيرم و روز برفي رو با تو باشم دختركم. ولي وقتي بيدار شدي گفتي مي خواهي بري مهد كودك. حتي با خاله مهدت هم صحبت کردی تا مطمئن شي مهدكودك بازه. اين روزا پروژه هاي مهدتون خيلي زياد شده و شما هر روز يه كار جديد انجام ميدين. براي همين نمي خواي لحظه ايش و از دست بدي. من هم به تصميمت احترام گذاشتم و بعد گرفتن چند تا عكس خوشكل با هم راهي مهد شديم. كوچولوي دوست داشتني من، اميدوارم هر روزت زيبا و پر از شادي و هيجان باشه درست مثل لحظه اي كه شاهد باريدن برف و نشستن اون روي زمين بودی.   ...
29 دی 1393

يلدايي كه گذشت

يلداي زيباي امسال هم گذشت و من اينترنت نداشتم تا برات ثبتش كنم و تازه عكس هاي جشنتون توي مهد كودك به دستم رسيده. عكسا داغ داغن به داغي يلداي زيبايي كه با خاله آرزو و عمو سامان و امير علي و امير محمد گذرونديم نازنين.     ...
22 دی 1393

دختر خلاق من

از روي پازلي كه درست كرده بودي و روش اعداد 1 تا 9 نوشته شده بود خط اول و نوشتي. من و بابايي همرات شادي كرديم و كلي تشويقت كرديم و بابايي بهت سرمشق داد. بعد گفتي مي خوام نت هاي بلزم و بنويسم و شروع كردي به نوشتن. همه رو به خوبي بلدي. مي نوشتي و اسماشون و مي گفتي. از چپ به راست :مي، ر، دو، فا، سل، لا، سي. عاشق نوشتن لا و سي ات هستم عزيز دلم. بعد من برات درستش و نوشتم و تو هم پشت سر من ادامه دادي. پيش به سوي موفقيت و پيشرفت كوچولوي دوست داشتني من دو تا دايره كشيدم و گفتم : دخترم دايره سمت چپ و صورت يه آدم بكش و تو هم گفتي : نه مي خوام آدم برفيش كنم. اونوقت يه آدم برفي چپه كشيدي. قربون دستاي كوچولوي نازت مادر. سناري...
22 دی 1393

خدا

آناهيتا : مامان، خدا خيلي مهربونه؟ مامان : بله عزيزم. خيلي خيلي مهربونه. آناهيتا : مامان، خدا چشم داره؟ مامان : آره عزيزم و همه ما رو مي بينه. بايد اطلاعاتم و در اين زمينه بيشتر كنم كه اينجور مواقع بدون من من كردن جواب زيبايي برات داشته باشم.
20 دی 1393

اين روزها

اين روزها خيلي مي نويسي. يه برگه برمي داري و ريز ريز مي نويسي. بعضي وقتا از توي نوشته هات مي تونم اعداد و حروفي رو كه آشنايي ببينم. توي اتاقت بودي و مشغول نوشتن. با هيجان زيادي صدام كردي كه بيام پيشت. دفترت و نشونم دادي و گفتي : مامان ببين چي نوشتم. حرف E رو نوشته بودي و بعد گفتي : مثل اونيه كه روي بلزمه. گفتم : چيه؟ گفتي : نت "مي". منم همرات خوشحالي كردم و هزار بار بهت آفرين گفتم عزيز دلم. بعد هم G رو نوشته بودي و گفتي : ببين نت "سل" رو هم نوشتم. باز هم خوشحالي من و تو به اوج رسيد. اين روزها من و تو خيلي با هم كارت بازي مي كنيم و جفتمون براي اينكه اون يكي رو ببره حسابي تلاش مي كنه. قيافه تو ديدنيه وقتي من و...
14 دی 1393