آناهيتاي مامان و بابا

مادر نگران این روزها

این روزها من تبدیل به یک مادر نگران شده ام. کلی نگرانی تو دلم هست که نمی دونم تهش چی میشه؟ اصلا توی روالی که من و بابایی برای تربیت تو داریم چی درسته و چی درست نیست؟! یکی از نگرانی هام تنهایی توئه. اینکه تو‌ تک فرزندی ناراحتی و مدام از ما خواهر و برادر طلب داری‌ عزیزکم. من و بابایی تصمیمی برای داشتن کودک دیگری نداریم دختر نازنینم. خدا حفظت کنه مادر که هستی عزیز دلم. حالا این تنهایی تو مخصوصا توی تعطیلات مدرسه بیشتر و بیشتر شده و تا خانواده ای می بینی که خواهر یا برادر دارند میگی خوش به حالتون که خواهر برادر دارید. کاش من هم داشتم. تنها به اینجا ختم نمیشه. طول هفته که سرچشمه هستیم متاسفانه هیچ رفت و آمدی با کسی نداریم. بیشتر دو...
7 شهريور 1396

اسباب كشي

يكي از دندون هات شكسته بود و رفتيم پيش دكتر بسيار مهربونت آقاي دكتر پور اسلامي. بعد از معاينه فهميديم بايد عصب كشي بشه. آقاي دكتر زحمت كشيدن و عصب كشي دندون آسيايي ت و انجام دادن. بعد كه برگشتي خونه به بابايي گفتي: بابا رفتم دندون پزشكي و دكتر دندونم و اسباب كشي كرد.  شيرين زبون من ...
12 تير 1396

كوچولوي حاضر جواب من

چند روز تعطيلات عيد فطر با خاله سميرا و عمو آرش و بهار و رعناي نازنين به ديار پدري رفتيم. اين سه روز خانواده بابايي هم باهامون بودن و هر روز طبيعت گردي داشتيم. خدا رو شكر بخاطر بارش فراوون بارون و برف سال گذشته رودخونه ها به راه بود و هوا فوق العاده عالي. طبيعت سرسبز و بكر خوش گذروني هامون و بيشتر و بيشتر مي كرد. از همه بهتر تجربه توي كابين نشستن مزداي عمو فرهاد مهربون و داشتيم. چقدر جيغ زديم و دست زديم و خوش گذرونديم و تو سرشار از هيجان براي اينكه هميشه دوست داشتي ته اين نوع ماشين ها سوار شي عزيزكم. منم كه پايه تو بودم و همراهت. حسابي روي كودك درونم باز شده بود. خدا حفظت كنه مادري. در ضمن كوه پيمايي هم داشتيم. اينقدر كه تو رفتن به ...
12 تير 1396

آينده

آناهيتا : بابايي، مامانت بيشتر برات زحمت كشيد يا بابات؟ بابايي : هر دو شون ولي مامانم بيشتر كار مي كرد مثل مامان تو كه بيشتر باهات وقت مي گذرونه و بيشتر برات زحمت مي كشه و من هم بيشتر براي آينده ت تلاش مي كنم. آناهيتا: آينده!!!!!! آينده كه هنوز نيومده . هيچ كس ازش خبري نداره. اين جمله زيباي تو مدتيه كه از دهانت بيرون اومده ولي من و حسابي دچار خودش كرده عزيزكم. كاش دنياي زيباي تو هميشه همين جور بمونه و حالت و دريابي و لذت ببري در كنار تمام عزيزانت. خداوند بزرگ حفظت كنه. ...
22 خرداد 1396

تعطيلات تو

خاله زهرا : آناهيتا، مامانت كجاست خاله جان؟ تو : مامانم داره وقتش و هدر ميده. وقت و زمان كلمه ايه كه من و بابايي زياد در موردش باهات صحبت مي كنيم نازنينم. هدفمون اينه كه تو به خوبي از وقتت استفاده كني و سرشار از تجربه هاي پربار بشي عزيزكم. اينكه وقتي به بچگي ت برمي گردي خاطرات قشنگي برات رقم بخوره. يه جاهايي سخت مي گيريم ولي همش براي خودته نازنينم. تمام تلاشم بر اينه در كنار كلاس هايي كه ميري و فعاليت هايي كه داري خوش گذروني هاي دو و سه نفرمون همچنان باشه. نمي خوام وقتي به كودكي تو نگاه مي كنم حسرت بخورم كه دختركم بچگي نكرد و فقط از اين كلاس به اون كلاس رفت. وقتي هدفمون زبان ياد گرفتنه با هم سي دي گوش ميديم و با آهنگ هاش حساب...
22 خرداد 1396

در آستانه 7 سالگي

چيزي تا 7 سالگيت بيشتر نمونده دختركم و من اين روزها زياد اين جمله رو ازت مي شنوم: "دلم مي خواد!!!!". اميدوارم بتونم با عكس العمل هايي كه اينجور مواقع در مقابل رفتار و صحبت هات انجام ميدم براي رشد شخصيتيت كمك كرده باشم عزيزكم. در آستانه 7 سالگيت به اين پي بردم كه حوصله ت براي انجام كارهايي كه بهت محول ميشه خيلي كمه و همين باعث ميشه كيفيت كارها و فعاليت هات پايين بياد. جوري شده كه فقط براي رفع تكليف كارت و انجام ميدي اصلا هم برات مهم نيست درسته يا نه؟ زيباست يا نه؟ وقتي به علتش فكر مي كنم اولين چيزي كه به ذهنم ميرسه اينه كه كم بنيه هستي و همين باعث ميشه زود خسته شي. خوب مادر من اينقدر كه كم غذا مي خوري و هر چيزي رو نمي خوري...
23 فروردين 1396

بوي باران، بوي سبزه، بوي خاك

كارهاي آخر سال 95 اينقدر زياد بودن كه وقت نشد مطالبي كه از سال 95 جا مونده بود و برات ثبت كنند. حالا اينجام كه هم از جامونده ها برات بنويسم و هم از تعطيلاتي كه با هم داشتيم: سال تحويل امسال بركت زيادي از آسمون نصيب مردم كرمان شد. بارش شديد باران رنگ و بوي ديگه اي به تحويل سال و سفره هفت سين ها داد. خدايا شكرت. چند ساليه به جاي مسافرت توي تعطيلات عيد ترجيح ميديم در كنار خونواده هامون سفره هفت سين پهن كنيم و از بودن در كنار هم لذت ببريم. طبق معمول هر سال شب قبل سال تحويل سفره هفت سين خونه خودمون و سه تايي پهن كرديم. تو به من ياد دادي چطوري با استفاده از پوست پياز تخم مرغ هاي سفره مون و رنگ كنيم. عجب رنگ فوق العاده اي شد نازنينم...
25 اسفند 1395

اين روزهاي تو در مدرسه

هر صبح سر صف توي مدرسه وقت مراسم صبحگاهي مديرتون ازتون مي خواد اگر كسي مطلب علمي، شعر يا معما داره براي بقيه هم به اشتراك بگذاره. هدف مديرتون اينه كه شماها از حالت كمرويي دربياييد و بتونيد توي جمع به زيبايي صحبت كنيد و تو دختركم گاها توي اين برنامه شركت مي كني و براي دوستانت معماهاي جالبي كه از اين و اون مي شنوي مطرح مي كني و گاهي هم از خودت ميسازي و مي گي. مديرتون به من گفتن تو با صداي بلند و رسا اين معماها رو مطرح مي كني. خوشحالم برات عزيزم كه به خوبي از پس اين كار برمياي. زيبا صحبت مي كني. توي جمع ابراز وجود مي كني البته گاهي اوقات مجبوريم بنا به محيط و مراسم بهت تذكر بديم ولي به هر حال اين سخنوري تو رو دوست داريم و بهت افتخار مي كنيم. ...
24 بهمن 1395

احساس تو

آناهيتا : بابايي امروز زياد با من صحبت نكردي ها بابا مشغول كار با لپ تاپش. نشنيد. آناهيتا : بابايي تو چرا همش ميري تو خلسه وقتي من دارم باهات صحبت مي كنم. من و بابايي : ...
12 بهمن 1395