آناهيتاي مامان و بابا

كوچولوي حاضر جواب من

چند روز تعطيلات عيد فطر با خاله سميرا و عمو آرش و بهار و رعناي نازنين به ديار پدري رفتيم. اين سه روز خانواده بابايي هم باهامون بودن و هر روز طبيعت گردي داشتيم. خدا رو شكر بخاطر بارش فراوون بارون و برف سال گذشته رودخونه ها به راه بود و هوا فوق العاده عالي. طبيعت سرسبز و بكر خوش گذروني هامون و بيشتر و بيشتر مي كرد. از همه بهتر تجربه توي كابين نشستن مزداي عمو فرهاد مهربون و داشتيم. چقدر جيغ زديم و دست زديم و خوش گذرونديم و تو سرشار از هيجان براي اينكه هميشه دوست داشتي ته اين نوع ماشين ها سوار شي عزيزكم. منم كه پايه تو بودم و همراهت. حسابي روي كودك درونم باز شده بود. خدا حفظت كنه مادري. در ضمن كوه پيمايي هم داشتيم. اينقدر كه تو رفتن به ...
12 تير 1396

مسافرت به قشم

توي چند روز تعطيلي آذر ماه باتفاق عمه افروزه ،عمه آذر ، عمو امين ، زن عمو مهناز و عاطفه و آيلين دوست داشتني بار سفر و به سمت جزيره زيباي قشم بستيم. توي مسير مرتبا پيگير ساعت رسيدن به لنديگراف ها بودي. اينكه قراره ماشين توي يه كشتي قرار بگيره و خودمون هم كنارش باشيم برات جالب بود. سوال هاي زيادي كه گاهي تكراري هم بودن در اين رابطه مي پرسيدي: "واقعا ما مي تونيم از ماشينمون پياده شيم و دريا رو ببينيم؟" و... بالاخره وارد لنديگراف ها شديم و از آبهاي نيلگون خليج فارس گذشتيم و وارد جزيره قشم شديم. توي اين چند روزي كه مسافرتمون طول كشيد من و تو حسابي از بودن در كنار دريا و بازي با شن هاي ساحلي لذت برديم...
22 آذر 1395

سفرنامه گيلان و تبريز

مسافرت به همراه عمه و عاطفه جون به سمت گيلان و بعد هم اردبيل و تبريز جزو يكي از بهترين خاطره هاي سفرهامون رقم خورد دخملي من. اين مسافرت دو هفته اي طول كشيد و تجربه هاي زيبايي براي همه ما مخصوصا تو رقم خورد. قبل از رفتن به اين سفر تو بدون من و بابايي براي اولين بار يك شب تا صبح رو با خاله زهرا سپري كردي و من خوشحالم كه اين پيشرفت توي زندگي توي نازنين رقم خورد.   سفرنامه اين مسافرتمون به اين شكل بود: قلعه رودخوان و طبيعت زيباش و ديديم و به همراه عمه جون و دختراي عزيزش و امير حسين لباس سنتي پوشيديم و كلي عكس خوشكل گرفتيم. شب رو توي چادر به همراه صداي زيباي آب رودخونه گذرونديم.     &nb...
10 مرداد 1394

سفرنامه کیش (قسمت دوم)

در ادامه سفرمون به جزیره کیش دو بار به پلاژ بانوان رفتیم. این قسمت از سفرمون که هم آب بازی بود اونم در کنار ساحل تمیز و آب شفاف خلیج فارس و صد البته شن و ماسه بازی حسابی به دلت چسپید. توی این سفر متاسفانه سرفه های شدیدی سراغت اومد که مجبور شدی دارو هم بخوری. از خاله سمانه شنیده بودم که توی پاساژ دامون پاتیناژ هم دارن که آموزش هم میدن و منم یه شب تو رو به پاتیناژ بردم و قرار شد یک ساعت این ورزش زیبا رو تجربه کنی. آخه تو همیشه برنامه Dancing on Ice رو می بینی و حسابی هم غرق این برنامه میشی. برای همین منم دلم می خواست برای مدت زمان کوتاهی هم که شده این ورزش و تجربه کنی. اولش که حسابی زمین می خوردی ولی بعد از بیست دقیقه به راحتی با آموزش ه...
2 ارديبهشت 1394

5 سالگي تو در جزيره زيباي كيش(قسمت اول)

بعد از تعطيلات عيد درگير تدارك براي گرفتن يه جشن تولدت حسابي برات بودم. به فكر لباس و خريد وسيله هات. حتي شكل كيك را هم با كمك خودت از اينترنت پيدا كرديم. تم تولدت رو دوراي جستجوگر انتخاب كردي. به تولدت نزديك مي شديم و يه هويي يه جرقه تو ذهنم زده شد كه روز تولدت و برات خاطره انگيز كنيم. از اونجايي كه قبلا از دلفين ها زياد شنيده بودي و دلت مي خواست ببينيشون قرار شد بريم كيش. با خودت هم كه صحبت كرديم قبول كردي و كلي هم هيجان زده شدي عزيزكم. بليط ها رو گرفتيم و روز 26 ام فروردين ماه به سمت جزيره زيباي كيش راهي شديم.   بعد از تعطيلات عيد درگير تدارك براي گرفتن يه جشن تولدت حسابي برات بودم. به فكر لباس و خريد...
2 ارديبهشت 1394

اين روزهاي تو..

يه سوسك زشت توي خونه راه ميرفت و بخاطر بوي سم ناشي از سم پاشي گيج و ويج ميزد. گفتي : مامان من از سوسك بدم مياد خيلي كثيفه. منم گفتم : منم بدم مياد دخترم. گفتي : مامان و باباي سوسك هم از سوسك بدشون مياد؟ خرداد ماه بود كه به همراه دوستاي خوبمون خاله وحيده و همسر محترمشون و پرنيان و پارسا رفتيم منطقه خوش آب و هواي بابابزرگ و مامان بزرگ. اين دفعه حسابي بهت خوش گذشت چون دو تا دوستت كه خيلي هم دوسشون داري هم بازيت بودن و حسابي خوش به حالت بود دخملي. موقع برگشتن به سرچشمه قدرشناسيت كه اين روزا حسابي به اوج رسيده و براي هر كاري كه واست انجام ميديم حسابي تشكر مي كني گل كرد و با تمام احساست به من و پدرت گفتي : ممنونم كه من و آوردين اينجا. خي...
3 تير 1393

نوروز

عيدت مبارك دختر بهاريم. اومدن بهار هميشه برام شادي آفرين بود مخصوصا حالا كه تو هستي و اين ماه و فصل مال توئه ديگه همه چي كامل ميشه. امسال نسبت به سال هاي قبل، دركت از تحويل سال و بهار و سفره هفت سين بيشتر بود و اين يعني اينكه تو داري بزرگ مي شي. يه روز قبل از تحويل سال سفره هفت سين كوچولويي و با كمك حاله هاي مهربونت پهن كردي و سبزه هاي زيبات و كه حسابي بزرگ شده بودن ربان زدي و گذاشتي سر سفره دختر دست سبز من و بعدش هم رفتيم پيش بابابزرگ و مامان بزرگ. سال تحويل و در هواي باروني و تميز با درخت هاي پر شكوفه زادگاه بابابزرگ و مامان بزرگ بوديم. چند روزي و اونجا بوديم و علاوه بر ديد و بازديد به گردش هم رفتيم. البته اينقدر هوا اون چند رو...
20 فروردين 1393

آناهیتا در بابلسر

یکی از آرزوهام برای تو دیدن دریای خزر و طبیعت زیبای شمال کشورمون بود و خدا رو شکر که تونستیم این تجربه زیبا رو برای تو دخملی نازم داشته باشیم. تو قبلا دریا رو دیده بودی. ۵ ماهگیت توی کیش و ۲ نزدیک سالگیت در بندرعباس. البته ۵ ماهگیت رو اصلا به یاد نداری و لب دریای بندرعباس فقط در حد نیم ساعت بودیم. دریای خروشان و زیبای شمال چیز دیگه ایه. من هم حسابی ازش انرژی می گیرم و صداش آرومم می کنه. چند روزی که اونجا بودیم فقط دو بار تونستم تو رو ببرم لب ساحل بقیه روزا دریا طوفانی بود. قبل از رفتن به این مسافرت به همه می گفتی می خوام برم دریا. نمی دونم از دریا چی تو ذهنت بود. شاید فقط آب بازی. اولین صبحی که با هم به سمت دریا رفتیم رو هرگز از ی...
28 مرداد 1392

شيراز

از وقتي كه توي شكمم بودي و من برات سعدي مي خوندم آرزو مي كردم اولين مسافرتت به شيراز باشه تا بتونم شكوه پاسارگاد، تخت جمشيد و نقش رستم، معبد آناهيتا، بوي بهشتي بهارنارنج، عطر گل هاي باغ هاي بهشتي اش، حافظيه، سعدي. اصلا بهت بگم تمام گوشه كناره هاي اين شهر بهشتي. از آسمونش گرفته تا كوه هاي تنگه بلاغه و جاده هاي زيبا و سرسبزش رو ببینی. اين آرزو توي دلم بود تا بالاخره موفق شديم سه چهار روز قبل از تولدت سه تايي عازم اين شهر زيبا بشيم. دل تو دلم نبود مخصوصا كه قرار بود از جاده شهربابك بريم كه اول به پاسارگاد مي رسيد. نمي دونم چرا وقتي وارد مرز استان فارس مي شيم دلم حالي ميشه. انگار گمشده اي رو پيدا كرده باشه. قلبم به تپش ميفته. اين حالت روبر...
17 ارديبهشت 1392