آناهيتاي مامان و بابا

روزت مبارك كودك نازنين من

كودك نازنين من، احساس كردم ديدن دوست خوبت شيوا جون مي تونه يه كادوي خيلي خوب توي اين روز برات باشه. براي همين اجازه داديم بري پيش شيواي عزيز و يك ساعتي پيشش باشي. بعدشم با بابايي و خاله زهرا چهارتايي رفتيم بيرون. با هم چيپس پنير و پيتزا خورديم و بعدشم كلمه بازي ، نون ببر كباب بيار و سنگ كاغذ قيچي. اينكه ما مثل تو كودك شديم و اين روز خاص و مهم و برات جشن گرفتيم انرژيت و بيشتر كرده بود. خدا رو سپاس مي گويم براي حضور تو . دوست دارم كودك شاد من. ...
18 مهر 1395

نوروز 95

نوروز امسال هم با ديد و بازديد و گردش سپري شد. لحظه سال تحويل كنار خانواده بابايي بوديم. خداوند سايه بابابزرگ ها و مادر بزرگ ها رو براي هميشه بالاي سرمون نگه داره. تنشون سالم باشه كه وجودشون بركت زندگي همه ماهاست. بهت تاكيد كردم كه حتما بايد سر سفره هفت سين آرزو هاي سالت و توي دلت به خداوند بگي. امسال سفره هفت سين خونه خودمون و خودت چيدي. البته رنگ آميزي سفال ها و تخم مرغ ها رو با خاله زينب مهربون انجام داده بودي. سبزه رو خودت كاشتي دخترك سبز دست من. روزهاي اول به ديد و بازديد خونواده ها سپري شد. عيد امسال يه مهمون عزيز داشتيم كه از دوستان جديدمون هستن. آرين عزيز كه مثل تو متولد فروردين ماهه و يك سال از تو بزرگتره به همراه مامان و باباش چن...
21 فروردين 1395

نرم نرمك ميرسد اينك بهار

زردي من از تو سرخي تو از من ديشب به زيبايي و با صداي دلنشينت خوندي و از روي آتيش پريدي. با وجود باد و بارون اين سنت زيبا رو به جا آورديم و تو شاد شاد از موفقيتت توي پرش از روي يه آتيش كوچولو كه برات جداگونه گذاشته بوديم. پيش به سوي بهار. پيش به سوي زيبايي و گل و چهچه پرنده ها. و پيش به سوي تولد 5 سالگيت تو نازنينم. چهارسال و يازده ماهگيت هم مبارك نازنينم. عيد امسال رو براي اولين سال توي خونه خودمون كرمان جشن مي گيريم. ظرف سفالي سبزه مون و با هم خريديم و تو رنگ آميزيش كردي و بعد با دستاي خودت عدس كاشتي. قربون دستاي سبزت كه حسابي سبزه ها بزرگ شدن. يك هفته پيش هم ماهي خواستي و وقتي رفتيم كه ماهي بخريم گف...
27 اسفند 1393

يلدايي كه گذشت

يلداي زيباي امسال هم گذشت و من اينترنت نداشتم تا برات ثبتش كنم و تازه عكس هاي جشنتون توي مهد كودك به دستم رسيده. عكسا داغ داغن به داغي يلداي زيبايي كه با خاله آرزو و عمو سامان و امير علي و امير محمد گذرونديم نازنين.     ...
22 دی 1393

روز جهاني كودك

رو كردي به زن دايي و گفتي : فردا روز جهاني كودكه زن دايي. زن دايي گفت: مباركت باشه عزيزم. تو هم گفتي : كادو برام مي خري؟ و جواب اين سوال تو لبخندي به زيبايي دنياي قشنگت بود نازنينم. قربون دنياي ساده و بي ريات كودك ناز من.   به این امید که روزی تمام کودکان شادی، آرامش، برابری و امنیت پایدار را در زندگی خود تجربه کنند، روز جهانی کودک مبارک   بعدا نوشت: اين روز و براتون توي مهد كودك جشن گرفتن و يه نقاشي دسته جمعي كشيده بودين. گفتي : من يه دريا براي ماهي ها كشيدم. وقتي اومدم دنبالت اين و برام تعريف كردي. بعدشم ديدم داري مي پري بالا و انگاري تلاش مي كني يه چيزي بگيري. پرسيدم مي خواي چيكار كني؟ گفتي: دارم بادها...
16 مهر 1393

روزهاي فراموش نشدني

در طي يك هفته دو تا عروس و داماد عزيز و مهربونمون و كه تو هم خيلي دوسشون داري راهي خونه هاشون كرديم و براشون بهترين روزها و لحظات و آرزو كرديم. به اميد خوشبختي هر دو تا عروس و دومادمون: دايي ياسر و زن دايي مهدا ، دختر عمه عاطفه و همسرشون آقا پدرام مراسم دايي ياسر : از ظهر كه من رفتم آرايشگاه با من بودي. از بدو ورودمون به آرايشگاه تا وقتي برمي گشتيم كه حدودا 4 ساعتي طول كشيد يه بند صحبت كردي. از مدل مويي كه قراره شينيون كني تا صحبت كردن در مورد فاميل و مامان و بابات. فقط يكي دو مورد بود كه از شيرين زبوني تو لذت مي بردن و باهات همكاري هم مي كردن. من چيزي نمي گفتم چون مي دونستم فايده اي نداره و فقط گوش مي دادم و سعي مي كردم صحبت...
30 شهريور 1393

مقدمات دامادي دايي ياسر مهربون

تا دامادي دايي ياسر مهربون كه خيلي دوسش داري چيزي نمونده. بخاطر لباس خريدن واسه مراسم دايي جون قسمتي شد و دوباره خاله سمانه و عسل و كه حسابي دلمون واسشون تنگ شده بود ببينيم. با خاله ها و بابايي  كوكو چي چي كنان راه افتاديم و رفتيم تهران. وقتي خاله سمانه رو بغل كردم فهميدم چقدر زياد دلم براش تنگ شده بود. دو روزي كه اونجا بوديم حسابي زحمتش داديم. كم ديدمش چون همش بيرون بوديم. البته تو و عسل حسابي بهتون خوش گذشت. عسل عزيزم اينقدر خانوم شده كه حسابي كيف كردم. تمام انرژي وصف ناپذيرش صرف آموزش و رفتن به كلاس هاي شنا و اسكيت شده. حسابي هم توي اين كلاسا پيشرفت داشته و داره. روز دختر هم اونجا بوديم. بخاطر وقت كمي كه داشتيم فقط بدو بدو مي ك...
9 شهريور 1393

پدر

دیروز اینترنت نداشتم که روز پدر و برات ثبت کنم نازنینم. تو و بابایی از صبح با هم بودین. توی حیاط خونه که تازه گل ها دارن خودشون و نمایون می کنن کنار هم نشستین و صحبت کردین و با هم بازی کردین و من مزاحم خلوتتون نشدم. عصر هم رفتیم دو تایی براش گل رز قرمز به نشانه دوست داشتنش خریدیم. همیشه یادت باشه دخترکم که هیج مردی مثل پدر نمیشه و پدر تو ، کسی که وقتی فهمید بچه اش دختره با صدای بلند خندید و شادیش و نشون داد. پدر تو، کسی که نام زیبای تو را پیشنهاد داد. پدر تو، کسی که جنسیت براش مهم نیست.   و فقط خداوند میدونه که بابا منصور چقدر خوب و مهربونه. خداوند حفظش کنه و سایش و بالا سرمون همیشه سالم و شا...
24 ارديبهشت 1393
1