آناهيتاي مامان و بابا

شنا

1394/7/22 12:54
نویسنده : مامان زينب
950 بازدید
اشتراک گذاری

از بچگي عاشق آب و آب بازي بودي و وقتي بزرگتر شدي خودم با استخر آشنات كردم. آخر هفته ها كه ميومديم كرمان هر از گاهي با دوستان يا خاله ها ميرفتيم استخر. من كنارت مي موندم و تو كلي توي استخر مخصوص بچه ها كيف مي كردي. پاهات به كف استخر نمي رسيد و تو با استفاده از بازوبندهايي كه برات مي بستم سعي مي كردي از ديواره استخر فاصله بگيري. بهت سخت نمي گرفتم و به اين فكر مي كردم كه تو از اين روال لذت ببري. هدفم اين بود كه آموزش شنا رو از هفت هشت سالگي برات شنا كنم و اونم تحت نظر يه مربي خوب و بصورت خصوصي. از طرفي هم اخيرا دو بار يكي توي استخر سرچشمه و يكي استخر سرعين حالت بد شده بود. براي همين تصميم گرفتم توي كلاساي فوق برنامه مدرسه  ت هم ثبت نامت نكنم تا وقتش بشه. ولي تو اصرار كردي كه مي خواي با دوستات بري شنا و من نتونستم متقاعدت كنم. وسيله هات و آماده كردم و تو اولين جلسه شنا رو رفتي. بعد از اومدن از كلاست گفتي كه خيلي خوش گذشته و تو اصلا حالت بد نشده. منم تشويقت كردم. تا اينكه خودت گفتي : مامان مربي شنامون سر من داد ميزنه و مي گه بيا اينور ولي من نمي تونم آخه عمق استخر زياده و من تا دستام و ول مي كنم هي آب قورت ميدم. تازشم مي گه سرمون و بكنيم زير آب و من نمي تونم. منم گفتم : مربي تو بهت كمك مي كنه كم كم ياد بگيري كه شنا كني و بتوني روي آب خودت و رها كني. وقتي تلاش كني حتما موفق ميشي. خلاصه اينكه اين ماجرا رو تموم شده ديدم و پيش خودم هم تصميم گرفتم حتما با مدرستون در اين رابطه صحبت كنم. تا اينكه روز قبل از اينكه جلسه دوم كلاست شروع بشه وسايلت و داخل كيفت گذاشتم و بهت گفتم. تو گفتي : آخه مامان عمق استخر زياده. منم تمام حرفام و تكرار كردم. صبح روزي كه كلاس داشتي خاله زينب به من زنگ زد آناهيتا دل درده. من تعجب كردم چون ميدونستم مريض نيستي. ازش خواستم گوشي رو بهت بده. بهت گفتم : آناهيتا من ميدونم تو مريض نيستي. يا گرسنته و يا اينكه دسشويي داري. تو گفتي نه مامان من فقط دلم درد مي كنه. گفتم : مي خواي چكار كني؟ گفتي : نمي خوام برم مدرسه. گفتم : چرا؟ گفتي : آخه عمق استخر زياده و من نمي خوام برم شنا. فهميدم و حدس زده بودم مشكل چيه. خيلي خيلي ناراحت شدم. نه از اينكه تو نمي خواي بري شنا. از اينكه روال آموزش شناي مدرسه به اين شكل بوده كه اشتياق تو رو براي يادگيري شنا از بين برده. باهات موافقت كردم و گفتم از نظر من مشكلي نيست نري و من بهت قول ميدم با هم از حالا به بعد بريم شنا. دل دردت خوب شد و تو هم خوشحال راهي مدرسه شدي.

با خودم فكر كردم اميدوارم اين بي ميلي تو به يادگيري شنا مقطعي باشه و دوباره طرفدار اين ورزش بشي. حتما در اين مورد با مدير و مسئولين مدرسه ت صحبت مي كنم. بايد حرفا و صحبتاي اونا رو هم بشنوم. ولي كاش سيستم هاي آموزشي ما بيشتر موارد آموزش دادن به بچه ها مخصوصا اين گروه سني رو رعايت مي كردن تا علايق بچه ها توي زمينه هاي مختلف از بين نره. به اميد آن روز.

اما تو دختركم، من و تو دوستاي خوبي هستيم و خواهيم ماند. تمام تلاشم و مي كنم كه با هم بهترين و زيباترين لحظات و تجربه كنيم. به تو كمك خواهم كرد تا به علاقه منديهات برسي. به اون چيزايي كه خودت دوست داري نه من دوست داشتم و نرسيدم. اميدوارم موفق بشم.بوس

دوست دارم.محبت


بعدا نوشت:

توي جلسه اوليا و مربيان با مربي شناتون صحبت كردم. ايشون سرمربي چند تا مربي ديگه هستن. خانم گدري گفتند از اونجايي كه تعداد بچه ها خيلي زياده براي همين مربي با صداي بلند باهاشون صحبت مي كنه تا صدا رو بشنون و اصلا جيغ زدني در كار نبوده. جلسه اولي كه رفتيم آشنايي با آب و داشتيم كه مي بايست سرشون و ببرن زير آب و فوت كنن. اين حرفا رو برات تعريف كردم و گفتم اگه نظرت عوض شد كه بخواي بري كلاس شنا ما موافقيم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ساینا و سبا
25 مهر 94 7:21
هرجا هستی موفق و پیروز باشید
مامان زينب
پاسخ
برا شما هم صالحه جان
خاله زهرا
25 مهر 94 16:55
من مطمئنم تو بهترین میشی کوچولوی دوست داشتنی من