آناهيتاي مامان و بابا

جشن 6 سالگيت

1395/2/19 11:22
نویسنده : مامان زينب
844 بازدید
اشتراک گذاری

آناهيتاي نازنينم، جشن تولد 6 سالگيت در روز 27 ام فروردين ماه توي خونه بابابزرگ با حضور خونواده مامان برگزار شد . حضور امير محمد نازنين توي اين جشن و همراهي اش با تو جشنت و شادتر و خاطره انگيزتر كرد.  اينكه جفتتون منتظر كيك بودين و كادو. انگاري تولد اون فسقلي هم بود. زيباترين لحظه مراسمت برام لحظه اي بود كه خواستي شمع هاي روي كيكت و فوت كني و 7 سالگيت و شروع كني. قبلش از همه خواستي صبر كنن تا تو آرزوت و توي دلت بگي. چشاي زيبات و بستي و براي لحظاتي سكوت همه جا رو فرا گرفت. شمع ها رو فوت كردي و من با اشك شوقم برات بهترين و زيباترين لحظات و توي 7 سالگيت آرزو كردم دخترم. همه چي عالي برگزار شد. تو و امير محمد نهايت لذت و از بودن در كنار هم بردين و ما بزرگترها هم از بودن در كنار شما دو تا خدا رو شكر كرديم. امسال براي تولدت تم خاصي نداشتي و من بهت اجازه دادم هر لباسي كه دوست داري و هر كيكي كه مي خواي و هر تزئيناتي كه دلت و شاد مي كنه بگي تا ما فراهم كنيم.

تولدت به روايت عكس :

 

 

 

 

بعد تولدت ازت پرسيدم: مي تونم ازت بپرسم چي آرزو كردي؟

گفتي : اگه بگم آرزو برآورده نميشه مامان. تو هم يادت باشه روز تولدت آرزوت و به كسي نگي چون برآورده نميشه.

چند روز بعد برنامه "رئيس نامحسوس" و ميديدم و وقتي ديدي چقدر براي ديدن اين برنامه مشتاقم ازم پرسيدي مگه اين برنامه چيه كه اينجوري نشستي نگاه مي كني. منم برات داستانش و گفتم : اين آقا رئيس يه شركت بزرگه. بصورت ناشناس مياد پيش كارمنداش و كاراشون و ميبينه و به حرفاشون گوش ميده. آرزوهاشون و ميشنوه و اونا رو برآورده مي كنه. يهويي چشات گرد شد و گفتي : مگه خدا آرزوها رو برآورده نمي كنه؟ گفتم: خداوند به آدماي ديگه ميگه كه به برآورده شدن آرزوهاي دوستاشون كمك كنن. بعد گفتي : يعني خدا به من بال پروانه و الماس نميده. تعجب برگشتم و تو چشات زل زدم و گفتم : پس آرزوت اين بود ؟ گفتي : آره. آرزو كردم خدا بهم بال پروانه و الماس بده. بغلت كردم و قربون صدقت رفتم و گفتم : دختر گلم بال پروانه امكان پذير نيست چون ما انسان هستيم و نمي تونيم پرواز كنيم برا همين بال پروانه نمي تونيم داشته باشيم ولي اگه خودت تلاش كني و پولدار بشي حتما مي توني واسه خودت الماس بخري.

عاشقتم دختر عزيزم با دنياي قشنگ

** هفته بعد تولدت يه جشن هم توي خونه بابابزرگ بابايي با حضور خانواده بابايي گرفتيم.

از دوستاي عزيزم ممنونم كه توي شادي ما شريك بودن و اين روز و بهمون تبريك گفتن. دوستون داريم.محبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

شادی
22 اردیبهشت 95 10:20
تولدت مبارک دختر عزیزم. امیدوارم همه آرزوهای قشنگت برآورده بشه و زیر سایه پدر و ماردت زندگی کنی...
مامان زينب
پاسخ
ممنونم دوست خوبم