آناهيتاي مامان و بابا

بوي ماه مهر

1395/7/3 17:09
نویسنده : مامان زينب
441 بازدید
اشتراک گذاری

تابستان سرشار از خير و بركت 95 هم گذشت دختركم. كلي اتفاق هاي خوب خوب افتاد و كلي تجربيات جالب براي هر سه مون رقم خورد. در اولين فرصت برات خواهم نوشت از كارهايي كه انجام دادي و پيشرفت هايي كه كردي. اما الان ميخوام برات از اولين روز مدرسه بنويسم عزيز دلم. اگر چه جشن شكوفه هاتون رو روز سي و يكم برگزار كردن ولي ما متاسفانه نتونستيم تو رو به اين جشن ببريم چون روز قبلش تعطيل بود و ما هم از فرصت استفاده كرديم و 4 روز رفتيم كرمان براي خوشگذروني و عروسي پسرخاله مامان. توي مدرسه ثبت نام شدي. فرم مدرسه ت و گرفتيم. پیام خرید کتابهات و دريافت كرديم. وسايل مدرسه ت و خريديم. ديروز خودت پيشنهاد دادي ساعت زنگدارت و كه قبلا برات از تبريز خريده بوديم كوك كنيم تا خودت بيدار شي و ما هم اطاعت امر كرديم. شب زود خوابيدي و ساعت 5 صبح بود كه اومدي بالاي سرم : مامان پاشو هوا روشنه . مگه من نبايد برم مدرسه!!! قربون تو دختركم با اين هيجان و خوشحالي و انتظاري كه وجودت و فرا گرفته بود. تو بغلم گرفتمت و گفتم هنوز زوده. ساعت زنگدارت به صدا در اومد و تو هم خوشحال از اينكه به مدرسه اي ميري كه دوست هاي قديمي ت و ميبيني. خوشحالم دختركم كه خوبي عزيزم. اميدوارم بهترين لحظات رو توي مدرسه جديدت داشته باشي دختركم. به اميد موفقيت هاي روز به روز تو نازنينم.محبت

پسندها (2)

نظرات (0)