آناهيتاي مامان و بابا

جشن الفبا

1396/2/27 9:04
نویسنده : مامان زينب
242 بازدید
اشتراک گذاری

دختركم:

26 ام ارديبهشت ماه سال 96، زيباترين لحظات براي من و بابايي رقم خورد. ما در جشن الفبايي كه مدرسه تدارك ديده بود شركت كرديم و با هم آموختن زبان مادري ت و جشن گرفتيم. از اكنون به بعد تو مي توني بخوني و با دستان كوچيكت بنويسي. لحظه به لحظه اين جشن براي من سرشار از انرژي بود. شعر زيباي الفباتون كه با هم سروديد و بعد هم سوگند نامه اي كه دو تا از دوستانتون خواندند. در آخر نمايش نامه مهمان ناخونده داشتيد كه تو نقش راوي نمايش و به عهده داشتي و چه خوش درخشيدي عزيزكم. بسيار زيبا اجرا كردي. جند جا متن اصلي و يادت رفت و سريع خودت چيزي جايگزينش كردي. من براي لحظات زيباي اين روز كه با تو داشتيم هزار بار خدا رو شكر گفتم نازنينم. 

 

چيزي تا پايان مدرسه ت نمونده عزيزكم و من مرتب بهت يادآوري مي كنم كه حسابي از بودن در كنار معلم بزرگوارت لذت ببري. توي مراسم جشن الفبا كليپي از شما پخش شد كه آرزوهاتون و صحبت هاتون و با خانم احمدي گفته بوديد. متاسفانه كيفيت صدا خوب نبود كه متوجه بشم چي گفتي و به محض اينكه فيلم مراسم به دستم رسيد حتما توي اين پست برات مي گذارم دختر گلم.

تو اين روزهاي پايان سال خانم احمدي عزيز همچنان به شما مشق و تكليف ميده. نوشتن گزارش از فعاليت هاي و آزمايش هايي كه واسه درس علوم انجام دادين از همه تكاليفت بيشتر به دل من مي چسپه. حالا ديگه خودت به تنهايي گزارش كارهات و مي نويسي و من فقط از لحاظ املايي و جمله بندي چكشون مي كنم. بيشتر ذوق مي كنم وقتي جملاتي و كه خانم احمدي در پايان گزارشاتت برات مي نويسه مي خونم و با تمام وجودم بهت افتخار مي كنم و خدا را سپاس مي گم نازنينم. دوست دارم و برات بهترين ها رو آرزو مي كنم. محبتبوس

پسندها (1)

نظرات (0)