آناهيتاي مامان و بابا

کاردستی

1397/12/13 10:27
نویسنده : مامان زينب
397 بازدید
اشتراک گذاری
ساعت ده و نیم شب، هنوز بیدار بودی. خلاصه اینکه با زحمت فراوان از طرف من و بابایی، رفتی که بخوابی. به رختخواب نرسیده برگشتی و گفتی: مامان، یادم رفت قایق درست کنم. فردا باید ببرم مدرسه. عصبانی شدم. گفتم دیگه به من ربطی نداره. خودت مسئولی. من می خوام بخوابم. فقط اینکه فردا صبح تا صدات زدم باید پاشی. گفتی : باشه. فقط می تونم از اینترنت گوشیت استفاده کنم؟ اجازه دادم.

من خوابیدم. صبح که بیدار شدم با چند تا قایق رنگی خوشکل توی اتاقت مواجه شدم. با تمام وجودم بهت افتخار کردم. صبح هم با صدا زدن من سریع پاشدی.😘😘😘

پسندها (4)

نظرات (0)