آناهيتاي مامان و بابا

2 قدم مانده به...

1393/1/26 0:25
نویسنده : مامان زينب
567 بازدید
اشتراک گذاری

دو روز بیشتر به تولدت نمونده و تو از صبح داری توی تب می سوزی دخترکم. نمی دونم چرا از صبح تب شدید اومده سراغت و برای همین هم من توی خونه موندگار شدم. در کنار تبت و آبریزش شدید بینیت و سوزش چشای نازت، با هم بازی کردیم و پازل درست کردیم. امیدوارم زود خوب شی عزیزم. دیروز بعد از اینکه اومدم دنبالت مهد کودک گفتی :

-مامان، دوستام توی مهد کودک اذیتم می کنن همش می گن اگه کار بد کنیم خدا دوستمون نداره. مگه خدا مهربون نیست پس چرا دوستام اینجوری می گن؟

قربون نگاه قشنگت بشم مادر. اشکم در اومد با این حرفت. گفتم:

تو درست می گی عزیزم. خدا خیلی مهربونه و همه ما رو دوست داره. ما باید سعی کنیم کار بد انجام ندیم و باعث ناراحتی دیگران نشیم. آفرین که به دوستات این چیزا رو یاد میدی عزیزم.

امسال تم تولدت، لباست، شکل کیکت، هدیه های تولدت به دوستات خودت انتخاب کردی دخترکم. البته دوستای خوبم سمانه، نجمه، فریبای عزیز مثل همیشه در کنارم بودن و مرتب ازت نظر می پرسیدن و خواهرای عزیزم که خدا حفظشون کنه هم همراهیم کردن و کلی به زحت افتادن. ایشااله توی شادی های همشون شرکت کنم. کیک تولدت و خاله سمانه واست درست می کنه. امشب کیک ها رو پخت و قراره فردا تزئینش کنه. با دقت به حرفات واسه طراحی کیک گوش می داد:

آبی باشه. خامه داشته باشه. پایینش قلب باشه و روش سیندرلا.

قراره چهارشنبه مراسمت توی مهد کودک برگزار شه. زود خوب شو دخترکم. باشه؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)