آناهيتاي مامان و بابا

اين روزها

1393/9/24 10:04
نویسنده : مامان زينب
700 بازدید
اشتراک گذاری

وقتي خاله مهد كودكت به من گفت : باورم نميشه كه آناهيتا، همون دختريه كه چند ماه پيش جيغ مي كشيد و زود قهر مي كرد و نق نق و بود. صد و هشتاد درجه فرق كرده. خانم شده. براي چيزايي كه مي خواد صحبت مي كنه. با دوستاش كه ناراحتن همدردي مي كنه. حتي يه روز من از كسي دلخور بودم و مجبور شدم گريه كنم باورتون نميشه چقدر با من همدردلي مي كرد و من و وادار مي كرد كه اشك نريزم و به خودم مسلط باشم. توي كلاس مسئوليت هايي كه به عهده اش است را به خوبي انجام ميده. آناهيتا خيلي بزرگ شده. من گوش ميدادم و با تمام وجودم بهت افتخار مي كردم نازنينم. من هم به خوبي متوجه شدم كه تو نسبت به چند ماه پيش خيلي تغيير كردي. كمك كردنت به من. صحبت كردنت با من و حتي دادن راه حل به مشكلاتي كه برام پيش مياد و برات تعريف مي كنم. طرز برخورد و رفتارت با آدمايي كه دوسشون داري مخصوصا پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها. هفته پيش بخاطر كار زيادي كه داشتيم و در اولين فرصت تصميمي كه من و بابايي براي آينده ات را گرفته ايم برات مي نويسم نتونستيم خيلي خونه بابا و مامان من باشيم. وقتي توي بغل بابابزرگ رفتي و بابابزرگ احساس دلتنگيش و نسبت به تو برات گفت نگا تو چشاش كردي و گفتي : بابابزرگ ببخشيد نتونستم بيام زودتر بهتون سر بزنم آخه خيلي كار داشتيم. قربونت برم با شيرين زبوني ها و صحبتاي قشنگت. خوشحالم براي خودم دخترك عزيزم. ممنونم كه هستي.محبت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله زهرا
24 آذر 93 11:34
ی عالمه واسه عزیزترین دختر دنیا
مامان زينب
پاسخ
منم يه عالمه براي بهترين خاله دنيا
مامان ساينا و سبا
2 دی 93 8:06
هزاران بوس تقديم شما
مامان زينب
پاسخ
ما هم تقديم به خاله صالحه و گل دخملاش