آناهيتاي مامان و بابا

اين روزهاي تو در مدرسه

دختركم قبل از همه چي بايد برات اين و ثبت كنم كه امروز اولين اردوي مدرسه ت و خارج از شهر رفتي. اين اردو به همراه معلم عزيزتون و دوستان تو به شهرستان رفسنجان بود. هنوز نديدمت تا بشنوم از اين دورهمي ت نازنينم ولي مطمئنم حسابي حسابي بهت خوش گذشته. برنامه تئاتر و قصه گويي و نجوم براتون برنامه ريزي شده بود دختركم. اميدوارم حسابي از اين تجربه لذت برده باشي. يك ماهي هست هر روز بايد گزارش كارهايي رو كه انجام ميدي توي يه دفتر گزارش نويسي بنويسي و معلم بسيار مهربون و فعالتون اون ها رو مي بينه و نظر خودش و براتون ثبت مي كنه. هم به انشا نويسيتون كمك مي كنه و هم با نوشتن كلمات جديد آشنا ميشين و هم سعي مي كني روزت پربارتر باشه تا گزارشت زيباتر. ...
2 بهمن 1395

مسافرت به قشم

توي چند روز تعطيلي آذر ماه باتفاق عمه افروزه ،عمه آذر ، عمو امين ، زن عمو مهناز و عاطفه و آيلين دوست داشتني بار سفر و به سمت جزيره زيباي قشم بستيم. توي مسير مرتبا پيگير ساعت رسيدن به لنديگراف ها بودي. اينكه قراره ماشين توي يه كشتي قرار بگيره و خودمون هم كنارش باشيم برات جالب بود. سوال هاي زيادي كه گاهي تكراري هم بودن در اين رابطه مي پرسيدي: "واقعا ما مي تونيم از ماشينمون پياده شيم و دريا رو ببينيم؟" و... بالاخره وارد لنديگراف ها شديم و از آبهاي نيلگون خليج فارس گذشتيم و وارد جزيره قشم شديم. توي اين چند روزي كه مسافرتمون طول كشيد من و تو حسابي از بودن در كنار دريا و بازي با شن هاي ساحلي لذت برديم...
22 آذر 1395

خنده هاي تو باارزشترين لحظات منه

آناهيتا : مامان امروز سر صف من و تشويق كردن. من با هيجان : جدي مي گي؟ برام تعريف كن. آناهيتا : مسابقه 30 ثانيه خنده بود و من تونستم 30 ثانيه بخندم. دختركم، من سفت بغلت كردم و با تمام وجودم از خداوند برات شادي فراوون خواستم و گفتم : عزيز دلم اينقدر بخندي تا دنيا برات بخنده. دوست دارم كودك هميشه شاد من   ...
22 آذر 1395

اين روزها

عاشق لحظاتي هستم كه صندلي به دست (صندلي خودت) توي آشپزخونه مي چرخي تا كمك حال من باشي. از ظرف شستن گرفته تا كمك توي آشپزي. به همه كارهاي آشپزخونه علاقه نشون ميدي حتي تميز كرده گاز. قربون دستاي كوچيكت مادر. خلاصه اينكه من اين روزها خيلي روي كمك هات حساب مي كنم. موقع پهن كردن سفره شام وقتي وسايل و مي بردي سر سفره به بابا گفتي : ببين بابايي من و تو دوستيم و دوست ها بايد به هم كمك كننپس پاشو كمكم كن سفره رو بچينم. بابايي تو و مامان علاوه بر اينكه پدر و مادر من هستين دوستاي من هم هستين. ببين چه خونواده خوبي دارم. قربونت برم من كه توي اين خونواده كوچيكمون احساس راحتي و آرامش مي كني دختركم. دوست دارم كوچولوي دوست داشتني من. ...
5 آبان 1395

انتخابات

اين روزها ذهنت درگيره اينه كه توي انتخابات دانش آموزي به كي راي بدي؟ انگشت اشاره دست راستت و ميزاري زير چونه ت و ميگي : مامان، به نظرت به كي راي بدم؟ به مريم كلاس چهارمي كه ميگه اگه به من راي بدين و من راي بيارم به معلم ها خيلي كمك مي كنم تا كارها خوب پيش بره يا به اون يكي كه مي گه اگه خوردين زمين و زخمي شدين مي برمتون بيمارستان يا اون يكي كه ميگه اگه من راي بيارم ميبرمتون اردو و براتون جشن مي گيرم. حالا به نظرت به كي راي بدم؟ من : دخترم به اوني راي بده كه ميدوني فعال تره و به قولي كه ميده عمل مي كنه و حرف ها و صحبت هاش به اون چيزايي كه تو ميخواي نزديك تره. آناهيتا : مامان، ميدوني چرا من شركت نكردم.؟! ...
5 آبان 1395

اين روزها

يعني چي ديدي يا شنيده بودي كه كنار پنجره ايستادي و پرده رو زدي عقب و با نگاه به آسمون ملتمسانه زمزمه مي كردي : خدا جون اين جنگ ها رو تموم كن و اين جمله مرتب تكرار ميشد. از اونجايي كه منم مشغول كاري بودم كه خيلي تمركز ميخواست نتونستم بقيه جملاتت و بفهمم ولي وقتي اين جوري دعا مي كردي فقط اشك هام جاري شدن و عشقم بهت بيشتر شد كوچولوي صلح دوست من. كاش روزي ما انسان ها غرور و خودخواهيمون تموم شه و كل كره زمين فقط صلح و دوستي و پاكي باشه دختركم و تو و هم سن و سالي هاي تو توي چنين محيطي بزرگ شين. قربون تو عزيزكم. ششمين دندون شيري ت هم ديشب (26ام مهر ماه) كشيدي. اينقدر بهش ور رفتي تا حسابي لق شد و بعدشم كشيديش. مباركت باشه عزيزم. آمار دندو...
27 مهر 1395