آناهيتاي مامان و بابا

اولين بارون پاييزي

1391/7/18 13:58
نویسنده : مامان زينب
260 بازدید
اشتراک گذاری

هفته پيش اولين بارون پاييزي رو شاهد بوديم. اون روز توي خونه بوديم . به محض اينكه ديدم داره بارون مي باره صدات كردم كه : آناهيتا، دخترم داره بارون مي باره. بدو بدو اومدي كنار پنجره و گير دادي كه چتر مي خوام برم تو حياط. اينقد گفتي كه مجبور شدم بفرستمت آخه سرما خورده هم بودي. براي همين حسابي پوشوندمت. كاش پاييز و زمستون پربركتي باشه. اين هم يادگاري اون روز:


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)