تولد عسلك

امروز رو برات ثبت مي كنم چون تولد عسل مو قشنگ خاله است. خاله سمانه توي مهدبراش يه تولد كوچولو گرفته و تو هم دعوت بودي. قرار بر اين شد كه خاله سمانه بياد دنبالت مهد خودتون و با هم بريد پيش عسل. آخه مهد عسل يه جاي ديگه است. اخيرا علاقه زيادي پيدا كردي كه صبح ها با خودت عروسك ببري مهد البته به اين شرط كه بيدار باشي و خودت يكي رو انتخاب كني. عروسك رو خوشكل تو بغلت مي گيري. مثل يه بچه. بعدش هم مرتب بچم صداش مي كني. صبح امروز هم همين طور شد. با وجود اينكه ديشب دير خوابيده بودي ولي تا بغلت كردم از خواب بيدار شدي و گفتي : عروسكم. بعدش هم خودت يكي رو انتخاب كردي. البته از نوع كوچيكاش. دم مهد به خاله جونت گفتم : خاله سمانه مياد دنبال آناهيتا كه بره تولد عسل. بعد از اينكه تولد تموم شد ميارتش پيش شما. آخه ميدوني وروجك از اونجايي كه خاله سمانه مشاور توي مهد شما هم هست هر وقت مياد اونجا و تو مي بينيش حسابي پشت سرش گريه و زاري راه ميندازي. منم گفتم قبلش بهت بگم كه قراره بري تولد و دوباره برگردي مهد خودت تا گريه و زاري ديگه خبري نباشه. به هر حال دم ظهر خاله سمانه زنگ زد كه آناهيتا نمي خواد بره مهد خودش. مي خواد بمونه پيش عسل.  فسقلي، اصلا فكرشو نمي كردم اينجوري كني. به هر حال منم قبول كردم. خاله سمانه كه اومد برامون عكس آورد و كلي تعريف كه حسابي خوش به حالت شده. ظهر هم خاله سمانه احوالت رو پرسيده بود باز هم با انرژي تمام در حال لگو بازي و خمير بازي و گل بازي بودي و مي گفتي : من اين مهد رو دوست دارم. دوست دارم اينجا بمونم. توي مهد خودمون كلاس زندگي داريم. نميدونم منظورت چي بوده ولي خوشحالم كه امروزت برات اينقدر خوب و رنگين كموني بوده دخملي،مثل تولد عسلك.

--------------

بعدا نوشت : حالا فهميدم منظورت از كلاس زندگي چيه ناقلا. خاله سمانه قراره يكسري كلاس هاي مهارت هاي زندگي واسه بچه هاي ۴ سال به بالا بزاره و از اونجايي كه توي وروجك مورد تاييدش هستي خودش پيشنهاد داد كه تو هم توي گروه ۴ ساله ها باشي. اون روز يادمه بهت گفتم خاله سمانه قراره براتون كلاس مهارت هاي زندگي بزاره و تو هم توي مهد عسل خواستي خودي نشون بدي اينطوري گفتي شيرينك من. دوست داره به اندازه گيرايي چشاي نازت.

چه رژ لبي زدي دختر. هر چي من توي خونه از اين چيزا دورت مي كنم توي ناقلا امروز تركوندي قرتي.