آناهيتاي مامان و بابا

بيماري آناهيتا

1390/2/5 9:18
نویسنده : مامان زينب
181 بازدید
اشتراک گذاری

الهي فداي جگر گوشم بشم كه يك مريضي سختو پشت سر گذاشت. سرما خوردگي ويروسي آناهيتاي مامان تبديل به ميكروبي شد و حسابي اذيتش كرد. تب بالا كه هر ۴ ساعت ۱ سي سي استامينوفن بهش مي دادم و با اين وجود پاشويشم مي كردم ولي هنوز داغ بود. هر روز كه از مريضيش مي گذشت و خوب نمي شد تكه اي از قلب منم كنده مي شد. حالا مي فهمم وقتي همكارم واسه مريضي بچش گريه مي كرد يعني چي؟ بهر حال عزيز دلم وزنش حسابي اومد پايين. اشتهاش كلا از بين رفته بود. ۵ روز كنارش بودم و با تمام وجودم ازش مراقبت كردم ولي ديروز كه بردمش مهد كودك خيلي بي قرار بود. حالا ديگه پشت سرم هم گريه مي كنه و من جيگيرم آتيش مي گيره. الهي بميرم مادر كه من مجبورم بزارمت مهدكودك بخاطر خودم. هميشه از اين مي ترسيدم كه آناهيتا پشت سرم گريه كنه و بالاخره اون روز اومد. خيلي ناراحتم و عذاب وجدان دارم. صبح ها كه مي برمش مهد كلي باهاش صحبت مي كنم و بهش مي گم چقد دوسش دارم مي دونم مي فهمه ولي وقتي تحويلش مي دم زار زار گريه مي كنه. نمي تونم بي تفاوت باشم. يعني اين كار من تاثير بدي ميزاره روش؟ آخه روانشناسا مي گن تاثيرات بعضي كارها به مرور زمان مشخص مي شه نه يكدفعه. نكنه با اين كار من جگر گوشم به مشكل برخورد كنه. خدايا تو تنها كسي هستي كه مي توني بهم كمك كني بهم توان بده كه بتونم يه جوري اين مشكلو حل كنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)