آناهيتاي مامان و بابا

اين روزها

1393/9/8 9:33
نویسنده : مامان زينب
758 بازدید
اشتراک گذاری

يك مجموعه كتابيه باسم فسقلي ها كه بابايي برات خريده. حسابي به داستاناش علاقمندي. يكي از اون داستانا فري فراموشكاره. چند وقت پيش بخاطر سنجش بيناييتون توي مهدكودك گفته بودن هزار تومن پول و يه كپي شناسنامه ببري مهد.

روز اول :

آناهيتا : مامان، كپي شناشنامه و هزار تومن پول فراموش نشه.

مامان : چشم دخترم.

متاسفانه فراموش كردم.

روز دوم:

آناهيتا : مامان، كپي شناشنامه و هزار تومن پول.

مامان :واي. چشم دخترم.

بازم فراموش كردم.

روز سوم:

آناهيتا : ماماااااااان، كپي شناشنامه و هزار تومن پول.

مامان : وااااااي. ببخش عزيزم. چشم.

بازم يادم رفت.

روز چهارم:

آناهيتا : مامان، شدي فري فراموشكار ها.

مامان :خجالتخجالت

و فردا صبح كپي شناسنامه و هزار تومن پول تو كيف مهدت بود.


بخاطر سرماخوردگي بينيت كيپ شده بود و نمي تونستي بدرستي نفس بكشي. حسابي خوابت ميومد و توي آغوشم سرت روي سينم بود. نق ميزدي و بينيت و مي ماليدي و سرت و تكون ميدادي. گفتم : چي شدي عزيزم؟ با عصبانيت گفتي : يه في في ني بي شعور توي بينيم گير كرده نميزاره نفس بكشم. عصبانیخونه بابابزرگ رفت روي هوا بخاطر اين خوشمزگي تو. خنده


اين روزها علاقه زيادي داري كه در مورد دوران نوزاديت برات تعريف كنم. بقول خودت داستان وقتي ني ني بودي و برات بگم. منم داستان وار برات از وقتي توي شكمم بودي و تكون مي خوردي و وقتي فهميديم تو دختري و حسابي خوشحال شديم و اسمت و گذاشتيم آناهيتا تعريف مي كنم تا وقتي به دنيا اومدي و چهار دست و پا ميرفتي و ... حالا دوست داري توي مهدكودك بري پيش ني ني ها و اونا رو ببيني. مثل اينكه يه روزايي ميري و حسابي هم كيف مي كني. خاله اي دارين كه توي قسمت نوزاد ها كارش تعويض پوشك ني ني هاست و واسه خودش اتاق تعويض و تخت و دم و دستگاه داره. به اين قسمت هم خيلي علاقه مندي. حالا هر وقت داستان وقتي ني ني بودي و برات تعريف مي كنم مي گي : مامان، من هم  توي مغازه خاله .... پوشكم عوض مي شد و اين به يادآوري اون روزاي بچگي تو من را هم سرمست مي كنه نازنينم. ممنونم كه هستي.محبتمحبت


اين روزها موقع رفتن به مهدكودك بيشتر وقتا بيداري و مي خواي خودت كيف و وسايلت و هر چقدر سنگين باشه خودت حمل كني و ازم مي خواي من باهات نيام و اين يعني تو يه عالمه بزرگ شدي و خانوم و اين يعني يه عالمه پيشرفت براي استقلال. خوشحالم برات دختركم.محبتمحبت

پسندها (2)

نظرات (3)

مامان الهه
8 آذر 93 12:39
ای خدا فی فی نی بیشعور درومد حالا چقدر دلم براتون تنگ شده بود. زود به زود بیا بنویس خانمی
مامان زينب
پاسخ
آره الهه جون. في في ني بي شعور. آره خيلي درگير بودم چند وقتي. چشم از حالا به بعد منظم تر ميشم. ببوس يسنام و.
marjan
8 آذر 93 15:07
ای جان....خوشحال میشم پیش عزیزدل ماهم بیاین...
مامان زينب
پاسخ
چشم عزيزم. منم خوشحال ميشم.
خاله زهرا
8 آذر 93 17:58