آناهيتاي مامان و بابا

سلام

1390/8/18 11:18
نویسنده : مامان زينب
198 بازدید
اشتراک گذاری

جانم مادر که یاد گرفتی سلام می کنی. شب قرار بود دایی ایوب و زن دایی نیلوفر بیان پیشمون. تا از در اومدن داخل. پریدی جلو و گفتی: "سلاااااام". نفسم رفت مادر. کلی ۴ تایی کیف کردیم. بعدشم برات که دست زدیم چپ و راست از در که میومدی تو می گفتی : "سلاااااااااااام". ما هم با خوشرویی جوابتو می دادیم. فدای تو نفسک. عشقی. عشق.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)