آناهيتاي مامان و بابا

مهدكودك

1389/9/14 13:37
نویسنده : مامان زينب
277 بازدید
اشتراک گذاری
بعد از شش ماهگي خانم خانما، مرخصي ماماني هم تموم شد و مي بايست بره سركار. براي همين آناهيتا خانوم هم به مهد رفت.

اولين باري كه به مهد رفتيم تا محيط مهدو ببينيم را هرگز فراموش نمي كنم. يك پسر كوچولو با پاش زير بادبادك مي زد و اونو اين ور و اونور پرت مي كرد. ما مشغول صحبت با مدير مهد بوديم كه ديديم آناهيتا از ته دل مي خنده. حركت بادبادك باعث شد كه اولين قهقهه خانم خانما رو شاهد باشيم. من هم خيالم راحت شد كه دختر خوش اخلاقم از اين محيط خوشش مياد و نگراني من بي مورده.

حالا هم كه نزديك ۲ ماهه توي مهده همه چي خدا را شكر خوب پيش ميره. فقط بعضي وقتا از اين كه بايد صبح زود بيدار شه نق مي زنه.معذرت مي خوام عشق كوچولوي من. تقصير مامانيه. ولي در عوض دوستاي خوب داري و خاله هاي مهربون.

 

اين هم عكس روز اول مهدكودك دخمل ماماني.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)