آناهيتاي مامان و بابا

مراسم خوابوندن تو...

1391/6/25 14:34
نویسنده : مامان زينب
500 بازدید
اشتراک گذاری

برات بگم از مراسم خوابت دخملي. خيلي كم پيش اومده كه زودتر از من يكي خوابيده باشي. مگر اينكه توي خونه باشي و تا لنگ ظهر بخوابي و ديگه خواب بعدازظهر نداشته باشي اونوقت ساعت هاي 11 شب ديگه هلاكي از وروجك بازي و به قول خودت "شيطون ناقلايي". ولي شب هاي ديگه من مادر مراسم دارم براي خوابوندن شماي دختر.

 10:30 تا 11:00 مامان زينب : آناهيتا، وقت خوابه. بريم مسواك.

آناهيتا : باشه. مسكاك سبز و مسكاك قور قوري صدف و مي خوام.

 

ميريم براي مراسم مسواك زدن و آب بازي و شير آب رو تا ته چرخوندن و كل كل با مامان كه اين بده و نبايد اسراف كنيم و استفاده از انواع و اقسام خمير دندون ها (مراسم مسواك زدن رو قبلا توي يك پست مفصل توضيح داده ام). بالخره با لباس خيس ميايم بيرون.

 

11:00 تا 11:15 لباس در آوردن و در رفت تو و قايم شدنت توي كلبه ات و تلاش فراوان مامان براي لباس تنت كردن.

 

11:15 رفتن به تخت خودت.

از اينجا به بعد 7 خوان بايد بگذريم تا به مرحله خواب رفتن برسيم:

-        بغل مامان ميخوام.

-        نه اينطوري نه.

-        اونوري.

-        آب مي خوام.

-        شير مي خوام.

-        جيش دارم.

-        ني ني برو بيرون(خطاب به عروسكت كه توي تختته) دوست ندارم. بعدشم از تختت ميندازيش پايين.

-        مامان، ني ني رو مي خوام.

جالبه كه وسط اينا همه من كلا بي هوشم. در نظر بگيريد مثل برق گرفته ها. بي هوش . بهوش و....

-        مامان، بابا چقد مي خوابين.

-        مامان، گنجشك لالا بخون.

-        برم تو تختم. يك دو سه. بعد مي پري از روي تخت ما توي تخت خودت كه چسپيده به ماست.

نصفه هاي شب ميشه كه متوجه ميشم بالاخره خوابيدي. اونم چه خواب شيريني عسلك. نگات مي كنم. پلك هاي بلند زيبات با اون موژه هاي بلندت ديوونم مي كنه و خدا رو به يادم مياره زيباي من. قربون دنياي زيبا و بي رنگ و رياي تو نازنين.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)