آناهيتاي مامان و بابا

دوست باشين....

1391/7/ 10:48
نویسنده : مامان زينب
188 بازدید
اشتراک گذاری

    با خاله زبيده سر شوخي و خواهري روي دستاي هم ميزديم و مي خنديديم همين كه ما رو ديدي اومدي جلومون و با جديت تمام دستامونو از هم جدا كردي و گفتي : اِ اِ دوست باشين. بعدشم چشاتو حالتي كردي و گفتي : چيش. من و خاله زبيده منفجر شديم بچه با اين اداهات.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)