آناهيتاي مامان و بابا

مهد كودك

1391/7/2 11:36
نویسنده : مامان زينب
244 بازدید
اشتراک گذاری

 بعد از تموم شدن 6 ماهگيت و رفتن به مهد كودك تا الان 4 تا كلاس جابجا شدي. اولين مربيت خانم رضواني بود. وقتي شروع به راه رفتن كردي وارد كلاس بالاتر شدي و مربيت خاله زهره(خانم علينقي) شد و وقتي بدو بدو كردن رو شروع كردي رفتي كلاس بالاتر با مربيگري خانم ملكشاهي. از اين مرحله بود كه معنا و مفهوم مربي مهدكودك رو فهميدي و كلاست رو شناختي و با دوستات انس گرفتي. بعد از اينكه تونستي بدون تكون هاي گهواره خودت توي تخت بخوابي وارد كلاس بالاتر شدي. با جابجا شدن تو خاله ملكشاهي هم جابجا شد و باز هم مربيت شد. باهاش اخت شدي. حسابي بهش علاقمند شدي و مهر و محبتش درون وجودت رخنه كرد. بطوري كه  با بقيه بچه ها حسادت مي كردي كه "خاله مكشاهي منه" و پاهاي خاله مهربون فقط جايگاه نشستن تو بود. توي خونه هم حسابي يادش مي كردي. از اونجايي كه طبق مقررات مهد كودك، اول مهر هر سال مربي هاي مهد عوض ميشن تا هم براي بچه ها تنوعي بشه و هم براي مربي، بر نگراني من هم افزوده ميشد كه : آناهيتاي من از وقتي فهميد مربي كيه و كارش چيه بالاي سرش خانم ملكشاهي رو ديد. آيا مي تونه خودش رو با شرايط جديد وفق بده؟ تا چشم گذاشتم روي هم اول مهر ماه شد و ديروز صبح به مهد رفتيم. بله خاله جديد و كمكي جديد. دلهره شديدي اومد سراغم. تا ساعت هاي 10 فكرم اين بود: چي ميشه؟ چي ميشه؟ طاقت نياوردم و زنگ زدم مهد. خاله جديد(خاله ليلا) حسابي ازت راضي بود. نق نزدي و صبحانه و ميوه ات رو خوب خوردي. بازي كردي و با خاله هات حسابي كنار اومدي. آفرين به انعطاف پذيريت نازگل بانو. وقتي اومدم دنبالت نگاه مهربونت رو از صورت خاله جديدت برنميداشتي. معلوم بود كه حسابي تو دلت رفته. ديشب هم عالي بودي دخملي. خدا رو شكر كه خودت رو با محيط جديد و آدماي جديد وفق ميدي و خيال من رو هم راحت مي كني نفسك.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)