آناهيتاي مامان و بابا

یلدا

1391/9/30 20:1
نویسنده : مامان زينب
305 بازدید
اشتراک گذاری

من عاشق نوشته های زیبای توام فریبام:

قصه ي يلدابانو قصه ي بانوي گيس بلنديه كه سياهي و بلندي موهاش، مث شب، همه جا رو ميگيره و وقتي به تار موهاي كمندش مياويزي تا دلبرانه روش رو بسمتت برگردونه، به يه صورت قرص ماهي ميرسي كه مث صبح برفي اول زمستون سپيد و نورانيه.

این جمله زیبای خاله فریبا بماند تا بعد عکس ها و خاطراتت رو برات بزارم نازنینم.

--------------------------------------------------------------------

مراسم شب یلدا امسال هم برگزار شد و من خوشحالم که می تونم این مراسم های زیبای ایرانی رو هر سال به تو یادآوری کنم. مراسم های باشکوهی که خیلی از اونا متاسفانه به دست فراموشی سپرده شده مثل سپندارمزد و مراسمی دیگه از فرهنگ های دیگه جایگزین اون شده یعنی همون ولنتاین. برام جالبه که توی همه مراسم های ایرانیُ از شکوه و پاکی زن صحبت می کنه و مقام زن رو ارج می گذاره. برای همین نام تو آناهیتا شد که الهه آب و پاکی هستی و نامی اصیل از این سرزمین کهن دخترکم. به هر حال من و بابایی یکی از وظایفمون رو آشنایی تو با این سنت ها قرار داده ایم و دیشب یلدا رو با شکوه برگزار کردیم. سعدی خوندم و حافظ. انار خوردیم و هندوانه و آجیل. موسیقی سنتی گوش دادیم و آخر سر هم من ستار زدم و تو هم.

 


کیک رو ببین دخترم. از اونجایی که تو عاشق کیک تولدی. دیروز با هم رفتیم و به مناسبت تولد زمستان این کیک رو خریدیم. اگر چه وقتی بهت می گفتم یلدا بانو اومده که بعد زمستانم متولد بشه می گفتی : نه، تولد آناهیتاست. خیلی ناقلایی دخترک نازنین من.

بعد هم شمع رو چندین بار فوت کردی که یعنی تولدم مبارک. قربون دنیای قشنگت.

ستارنوازیت و ببین. چون بلنده خیلی سختته که توی دستت بگیریش. برای همین میزاریش روی پات و ومی نوازی. قربون انگشتای کوچولوت برم من. هر از گاهی هم سرت رو میاوردی بالا و می گفتی : من نمی تونم. منم لبخند میزدم و می گفتم : خیلی قشنگ بود آهنگت دخترم و تو دئوباره ادامه می دادی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)