آناهيتاي مامان و بابا

دختر بامزه من...

1391/11/30 11:31
نویسنده : مامان زينب
879 بازدید
اشتراک گذاری
اين روزا جو مراسم عروسي هادي (پسر دايي بابايي) حسابي گرفتتت. عصري ميريم كرمان و فردا شب مراسمه. الانم توي خونه موندي پيش بابايي چون از ديروز آبريزش بيني داري. يك ساعت پيش كه زنگ زدم خونه. خواستي صحبت كني:

-مامان، تو كجايي؟

-من اداره ام دخترم. كارام و مي كنم بعد ميام با هم بريم كرمان.

-بريم كرمان برا من لباس زرد لختي بخري؟

-آره عزيزم. هر چي تو دوست داري مي خريم برات.

به نظرتون اگه لباس زرد لختي توي اين شهر گير نيارم بايد چيكار كنم؟ قربون تو با اين دنياي بامزه ات.

-----------------------------------------

ماماني : قربونت برم من گنجشك كوچولوي من. تو گنجشك ماماني مگه نه؟

آناهيتا : نه. من آناهيتا، الهه آبم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)