آناهيتاي مامان و بابا

اين روزها..

1391/12/ 10:25
نویسنده : مامان زينب
324 بازدید
اشتراک گذاری

خوب به خاطر ميارم وقتي دوستام از ريخت و پاش هاي بچه هاشون تعريف مي كردن، پيش خودم مي گفتم چقد خوب كه آناهيتا ريخت و پاش نمي كنه يا حداقل ريخت و پاشش توي اتاق خودشه. ولي حالا بايد بياين و سرزده خونه ما سه نفر رو ببينين. بيشتر سرگرميت شده درآوردن لباس هاي بچگيت و لباس هاي الانت و حتي لباس هايي كه برات كمي بزرگترن و همچنين لباس هاي من از داخل كشوها. هر لحظه مي خواي يه لباس رو بپوشي. يه بار تاپ و دامن صورتي با جوراب هاي سبز. يه بار پبراهن لختي قرمز با شلوارك آبي و .... اين مراسم وقتي شدت مي گيره كه حس رقصيدنت به اوج ميرسه و يا آكادمي گ و گ و ش پخش ميشه. اونوقته كه لباست حتما بايد دامن يا پيراهن باشه همراه با يك ميكروفون در دست. به هر حال براي مني كه هيچ وقت خونه و زندگيم نامرتب نبود و همه چي سر جاش بود يك كم سخته اگر چه حالا ديگه هر گوشه اي از اين خونه كه نگاه كني، اثري از توئه. از تو و اسباب بازي هات و كتاب هات و لباس هات و شيطنت هات. منم دارم سعي مي كنم هم تو رو به سمتي هدايت كنم كه خودت وسايلت رو جمع كني و هم اينكه از اين ريخت و پاش ها ناراحت نشم  و با خودم بگم : خدا رو شكر كه سالمي و مي توني بگردي و به هم بريزي و شيطنت كني. خدا رو شكر كه توي خونه سه نفره ما زندگي جريان داره.

 دو شب قبل شاهد حركت جديدي ازت بودم. "كله معلق" . چند وقتي بود كه مي ديدم داري سعي مي كني يك كارايي در اين زمينه انجام بدي ولي به سرانجام نمي رسيد. اومدي سراغم كه " مامان، بيا من و ببين." معلوم بود دودلي كه اين حركت رو به من نشون بدي يا نه؟ شايد براي اين بود كه نمي دونستي كارت درسته يا نه؟ اولين حركت رو كه رفتي، دلم غش رفت. كلي تشويقت كردم و بابايي رو صدا زدم. با اين تشويق، جون گرفتي و مصمم تر شدي كه باز هم برامون انجامش بدي. تو انجام دادي و ما كيف كرديم و حسابي تشويقت كرديم. قربونت دخترم كه مدت ها بود منتظر ديدن اين حركتت بودم. دوست دارم.

 اين روزها، وقتي نگات مي كنم يك پيشرفت سريع رو توي حركات جسماني، كلامي و حتي دركت از محيط و آدم هاي اطرافت مي بينم. حاضر جوابي هات رو خيلي وقتا شاهد هستم. "نه" گفتن هات بيشتر شده. در مورد انتخاب لباس و كفش براي پوشيدن و خريدن خودت بايد تصميم بگيري. از نونوايي رفتن و خريد كردن خيلي خوشت مياد و موقع خريد نون و خوراكي هاي مخصوص خودت، خودت پولشون رو حساب مي كني. با مهد كودك همچنان رابطه خوبي داري و شب ها زودتر مي خوابي چون خاله جديدت ازت خواسته. هر روز منتظر پهن كردن سفره هفت سين هستي و اين موضوع وقتي اوج مي گيره كه ماهي هاي قرمزعيد و سبزه ها رو مي بيني. با هم سبزه كاشتيم ولي برخلاف پارسال، امسال خراب شدن. همچنان منتظر تولدت هستي. از هر چي هم كه خوشت بياد چه كيك يا اسباب بازي، ازمون مي خواي براي تولدت برات بخريم. ازت كه مي پرسم: "كيك تولدت چه شكلي باشه؟" هر بار يه چيزي مي گي: توت فرنگي، الاغي، قورباغه اي، كيك سياه. من عاشق اين دنياي زيباي توام نازنينم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)