آناهيتاي مامان و بابا

اولين چرا؟

1391/12/ 10:9
نویسنده : مامان زينب
283 بازدید
اشتراک گذاری

چرا؟

 

مدت هاست منتظر شنيدن اين كلمه از طرف تو هستم نازنينم. يك كم بي حال بودم. يادم نيست براي چي؟ شايد از خستگي و شايدم از دست كسي ناراحت شده بودم. وقتي با بابايي اومديم دنبالت مهدكودك، رفتيم براي خريد. بعد از تموم شدن خريد و نشستن توي ماشين. صورت نازت رو آوردي جلوم و نگاهم كردي و گفتي: "مامان، چرا ناراحتي؟ ها چرا ناراحتي؟" جون گرفتم. تمام خستگيم و ناراحتيم رفت. گفتم: "يك كم خسته ام عزيزم" بعدشم غرق بوست كردم. دختر ناز من، اميدوارم هميشه و در همه حال به جواب تمام چراهاي زندگيت برسي. اين مرحله از رشدت رو خيلي دوست دارم چون توي اين مرحله خودم هم باهات رشد مي كنم. بهت قول ميدم تا وقتي زنده ام، كمكت كنم تا با هم علت هر چي معلول رو كه برات پيش مياد كشف كني. قربونت برم من نازنينم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)