آناهيتاي مامان و بابا

تولد سه سالگي آناهيتا - 1

1392/2/9 14:55
نویسنده : مامان زينب
338 بازدید
اشتراک گذاری

سمانه عزيزم، ممنونم بخاطر ايميل زيبايي كه به همراه عكس آناهيتا و گل هاي بهاري و اين متن خوشكل قبل از تولد آناهيتا برام فرستادي:

زينب گلم ! مي دونم براي تو  شروع زيباي بهار ، تولد شكوفه سفيد زندگيت ، آناهيتاست .
27 فروردين ، روز آغاز يه دنيا شكوفه و عشق رو بهت تبريك مي گم .
تولد سه سالگي  آناهيتا مبارك .

الهه و يسناي نازم و نيروانا و فريباي عزيزم، ممنونم كه توي وبلاگ جگر گوشه هاتون براي آناهيتا جشن گرفتيد و به يادش بوديد.

الهه عزيزم، چقدر خوشحال شدم كه صداي پر از مهر و محبتت رو شب تولد آناهيتا شنيدم. ممنونم از تبريكت بانو. قربون يسنام بشم. به اميد روزي كه در كنار هم باشيم و من صورت ماهش رو غرق بوسه كنم.

ممنونم از صالحه عزيزم كه با وجود تمام گرفتاريهاش، تولد آناهيتا رو تبريك گفت. روي ماه سايناي نازم رو مي بوسم.

و ممنونم از تمام دوستاي خوبم كه اين روز رو به ياد داشتند. بهترين لحظات رو براتون آرزومندم.

-------------------------

خاله فريبا زحمت كشيد و قرار گذاشت كه شب تولدت بريم خونشون تا اونجا برات تولد بگيرن. دلم مي خواست بعد از مهد كودك هم برات برنامه داشته باشم براي همين با خاله مهناز هماهنگ كردم كه بريم پارك و بعد هم مسكافه (جايي كه تو خيلي دوست داري). خاله مهناز اومد دنبالمون و به محض ديدنت كلي قربون صدقت رفتم و تولدت رو تبريك گفتم . توي ماشين سامان با شيرين زبوني گفت: آناهيتا، تولدت مبارك و تو فقط نيگاش كردي. توي پارك بابابزرگ و خاله ها بهت زنگ زدن. بابابزرگ بهت مي گفت: دخترم، تولدت مبارك و تو هم مي گفتي: تولد شما مبارك. كلي بازي كردين و كيف كردين و رفتيم مسكافه. توي چشاي نازت برق شادي ميزد. معلوم بود كه خيلي بهت خوش مي گذره عزيز دلم. رفتيم خونه. بابايي كلاس داشت و كرمان بود براي همين تنهايي رفتيم سمت خونه خاله فريبا. وقتي نيروانا  و خاله فريبا هم بهت گفتن: آناهيتا تولدت مبارك. تو باز هم جواب دادي: تولد شما مبارك. بازي كردين و شاد بودين و از بودن با نيروانا لذت بردي. بابايي اومد و كيك هم اومد سر ميز. كيك تولد تو. مدت ها بود كه مدام در مورد كيك تولد خودت صحبت مي كردي. ديدن اين كيك كه مال خودت بود شاديت رو بيشتر كرد. مخصوصا كه هر كاري دوست داشتين با كمك نيروانا سر اين كيك بي زبون داديد. با انگشتاتون بهش ور رفتين. با دهنتون گلوله هاي روش رو خوردين. عمو حامد مهربون صورتتون رو كرد توي كيك و چقدر اين كار براتون لذت بخش بود. صداي قهقهه هات هنوز توي ذهنمه. همه ما خوشحال بوديم از شادي شما دو تا نازنين. بعد از مراسم خاله آرزو باهام تماس گرفت كه واست كيك پخته چون توي خونه نبوديم خودمون بريم ازشون بگيريم. ديدن كيك خاله آرزو و عمو سامان مهربون شادين رو دو چندان كرد. كيك رو گرفتيم و رفتيم خونه. مرحله آخر تولد وقتي بود كه بابايي ماشين شارژيت رو كه از كرمان خريده بود برات از ماشين درآورد و جلوت گذاشت. شاد شاد شاد بودي. هيچ وقت اون هيجان و شاديت رو از ياد نمي برم نازنينم. عاشقتم و بهترين روزها رو برات آرزو دارم زيباروي من. اينم عكساي زيباي اون روزت:

 


قربون خنده هات مادر

و در آخر كيك خاله آرزوي مهربون. خاله مهناز و خاله آرزو خاله فريباي مهربونم ممنونم بخاطر همراهيتون. ممنونم كه دل جگير گوشم و شاد كردين. ممنونم ممنونم ممنونم. دوستون داريم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)