آناهيتاي مامان و بابا

كلاس خلاقيت

1392/4/11 11:25
نویسنده : مامان زينب
247 بازدید
اشتراک گذاری

مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است

وقتي فريباي عزيزم برام از كلاس نقاشي نيروانا تعريف مي كرد و بهم مي گفت كه حسابي علاقه نشون داده دلم ضعف مي رفت كه يعني ميشه من هم بتونم تو رو به همچين كلاسي ببرم. بله. اين اتفاق افتاد و مدير موسسه براي بچه هاي سرچشمه قول برگزاري اين كلاس ها رو روزهاي پنج شنبه داد. اين شاديم رو فقط دوستاي خوبم سمانه و فريبا شاهد بودن. روزي كه براي انتخاب پكيج آموزشي به كرمان رفتيم چقدر هيجان داشتم. چند بار به خاله فريبا گفتم خيلي خوشحالم براي اين كلاس ها. مخصوصا وقتي با خاله فريبا و عمو حامد و خاله سمانه و بابايي سر ميز صحبت با مدير موسسه قرار گرفتيم. اسم كلاس ها رو كه مي شنيدم قند تو دلم آب مي شد. آرزوم اين بود كه با توجه به روحيه علاقه به يادگيري بالايي كه تو وجودت مي ديدم تو رو به دست مربي هاي خبره اي بسپرم كه كلاس هاي مختلفي رو گذروندن. همه چي به نظر عالي ميومد. يادمه اون شب حتي سر ترتيب كلاس ها هم با مدير موسسه صحبت كرديم. اين رو از اين بابت برات مي نويسم كه بدوني چقدر شماها و آموزش درستتون برامون مهم بوده و هست. جلسه اول رو اينجا برات نوشتم : كلاس هاي خلاقيت و استا آبي.

عزيز دلم، اونجوري كه فكر مي كردم اين كلاس ها از كار در نيومده. اول اينكه فكر مي كنم حتي مربي هاي اين موسسه هم هيچ سرفصلي ندارند. حالا اينش به كنار. وقتي مربي مياد كه بره سر كلاس مثلا شماها. بهش مي گن : نه، تو كلاس فلان چي رو داري. اين عدم هماهنگي واسه كلاساي شما بود خوشكلم. توي همون دو جلسه معلوم بود چه خبره. اين و بهت بگم كه : سالي كه نكوست از بهارش پيداست واقعا درسته. روز اول لنگ ظهر توي گرماي خشك كرمان شما رو بردن تاب و سرسره بازي. اونجا حسابي اذيت شدين با اون بي توجهي مربي محترم. از گرما گرفته تا تند تاب دادن شما. بعضي از كلاس ها كولر نداشتن و از پنكه استفاده مي كردن. اونايي هم كه كولر داشتن طوري نصب شده بودن كه مستقيم بادش توي سر و صورتتون بوده. عصر كه اومديم دنبال نيروانا از چشاي قرمزش معلوم بود چه خبر بوده. به هر حال با صحبتي كه با خانم جلالي مدير موسسه طي هفته داشتيم. قول داد كه همه چي اوكي خواهد شد تا آخر هفته. اينم بگم كه كلاس عصرتون نقاشي خلاق و قصه گويي بود. براي كلاس قصه گويي قرار شد هفته بعد كتاب قصه اي واست بيارم كه قصه اش رو بلدي. به هر حال من يكي خودم رو توي طول هفته متقاعد مي كردم كه بايد بهشون فرصت بديم و با توجه به قول هاي خانم جلالي دلم روشن بود. وسط هفته هم اس ام اس دادن كه وسايل نقاشي براتون تهيه كنيم. عصر چهارشنبه كه رفتيم كرمان شب عروسي دعوت بوديم و بابابزرگ اينا هم منتظر ما. رفتيم كه وسايل نقاشي رو بخريم. بسته بود. يك ساعتي چرخ زديم و دوباره رفتيم و كلي وسيله از مداد رنگي و گواش و آبرنگ و خمير و.... گرفته تا كاغذ و مقوا و چشپ واست خريديم و رفتيم خونه. فرداش كلاس رو رفتي و عصر هم با وجود اينكه تازه خواب رفته بودي باز هم خودت خواستي كه بري كلاس. اون روز سايه بون روي تاب و سرسره زده بودن و يه خانم آورده بودن كه مسئول درآوردن كفش شما و بردنتون توي كلاس بود. براي دسشويي و كلا مراقبت از شما. خوب يك كمي اميدوارتر شدم. اگر چه كلاس ساعت ۹ ساعت ۹:۳۰ شروع شد. به هر حال چيزي نگفتيم و برگشتيم. كلاس عصر رو توي اتاقي گذاشته بودن كه كولر رو اشتباه نصب كرده بودن براي همين رفتين توي كلاسي كه اندازه ميزش هم قد شماها بود و بابايي از اين وضع شاكي شد كه آخه بچه اي كه ميز زير بغلشه چطوري مي تونه مداد تو دستش بگيره و نقاشي بكشه. بهت بگم كه تا كلاس رو جابجا كردن و مربي تصميم گرفت مداد رنگي كار كنه و مداد رنگي هاي بچه ها رو با كاغذ بهشون دادن شد ساعت ۴:۴۵ دقيقه. ۴۵ دقيقه تاخير. وقتي برگشتيم خانم جلالي گفت : ببينيد بچه ها خسته ميشن براي همين كلاس عصرها تشكيل نميشه.  گفتم : آخه آناهيتا كه خيلي خوشحاله و ظهر هم حسابي خوشحال بوده كه مي خواد بياد كلاس. اونم نيرواناي عزيزم رو مثال زد كه بي حوصله بوده و از اين حرفا. نيرواناي گلم تازه از شر يه بيماري يك هفته اي خلاص شده بود و كمي رنگ پريده بود. الهي بميرم كه تو رو خاله سپر اشتباهاتشون كرده بود. پرسيدم كلاس قصه گويي تشكيل شده گفتن نه كلاس هماهنگي حركات(اسمش رو درست يادم نمياد) بوده. اي بابا. كلاس كه كنسل شده و بجاي قصه گويي شده يه كلاس ديگه.  حسابي اعصابم خرد شد. به سمانه و فريبا خبر دادم كه اينطوري شده و اونا هم ناراحت از اين موضوع. وقتي به اين ناهماهنگي فكر كرديم به اين نتيجه رسيديم كه كلاس رو كنسل كنيم. سمانه با خانم جلالي صحبت كرد و گفت واقعا براي ما نمي صرفه كه فقط يه صبح تا ظهري بچه رو بياريم كلاس. بعدشم از كيفيت و نظم كلاس ها ناراضي هستيم. كلاس رو كنسل شده در نظر گرفتيم تا اينكه چهارشنبه شب با من تماس گرفتن كه چرا كلاس رو كنسل كردين. منم تمام اين ماجراها رو گوشزد كردم و گفتم شما بدون هماهنگي با ما كلاس ها رو تغيير ميدين و حذف مي كنيد. مايي كه 5 نفري پا شديم و اومديم اونجا و ساعت ها در مورد پكيج صحبت كرديم چر حالا بايد بدون هماهنگي ما اينطوري بشه. كلاس قصه گويي چرا يهويي شد يه كلاس ديگه؟ گفت : آخه بچه ها هنوز نمي تونن نقش بپذيرن و حتي عروسك هاي انگشتي رو با انگشتاشون حركت بدن. براي همين كلاس هماهنگي حواس رو كه پيش نياز نقاشي و قصه گوييه طرف صبح براشون ميزاريم. گفتم: اگه پيش نيازه چرا اين و قبل از شروع دوره رعايت نكردين و جلسه دوم يادتون اومده و در ضمن چطوريه كه شما خودتون هفته قبل بعد از كلاس قصه گويي گفتين كتاب براي جلسه بعد براشون بياريم. به هر حال كلي با هم صحبت كرديم و من از عدم هماهنگي و نظم كلاساشون گفتم و بعد هم گفتم اين كلاس رو عسل و نيروانا ديگه نمي خوان بيان شما حاضرين فقط واسه سه نفر كلاس بزاريد. گفت: بررسي مي كنم خبر ميدم. يك ساعتي بعد زنگ زد كه فقط بخاطر نياز مبرم بچه ها اين كار رو مي كنيم و قول ميديم كلاس هامون عالي برگزار بشه و بچه ها رو براي سطوح بالاتر آماده كنيم. عصر تعطيل و فقط صبح بشه سه تا كلاس خلاقيت و تفكر واگرا، آموزش رياضي به روش مونتسوري، هماهنگي حواس و دقت و تمركز. منم قول گرفتم كه يهو وسط كار مربي نگه كه من با سه نفر كلاس برگزار نمي كنم. اونا هم قبول كردن. چند روزي كه گذشت شنيدم سركار خانم جلالي تمام مشكلات و بي نظمي ها و عدم هماهنگي هاش و انداخته گردن بچه ها كه اينا نمي كشيدن و زود خسته مي شدن و بلد نبودن مداد تو دستشون بگيرن و پايه شون خيلي ضعيف بودم و از اين حرفا. از طرفي هم تو وبلاگ نيروانا خوندم كه به فريبا گفته برام نمي صرفه براي سه نفر كلاس برگزار كنم. از طرفي خوشحالم كه اين اتفاق افتاد و كلاسه رو خودشون كنسل كردن چون ديگه حوصله چنين آدماي به اصلاح خبره رو كه ارتباط با بچه ها رو بلد نيستن و بچه هاي بي دفاع رو سپر اشتباهات خودشون قرار ميدادن ندارم. موسسه محترم خلاقيت و راه آينده نخبگان (http://testiq.ir) كه نمايندگي چند تا شهرتون از جمله همين كرمان تا حالا كنسل شده به نظرتون بهتر نيست كمي نسبت به دادن نمايندگي به كارشناسان محترمتون دقت بفرماييد. چه از لحاظ محيط و چه مديريت و چه مربي ها. به اميد روزي كه چنين موسساتي كه اسم هاي بزرگ و چشم گيري براي خودشون رقم زده اند به سمتي بروند كه لياقت كشور عزيزمون و بچه هاي مرز و بومشه.

-------------------------------------

بعدا نوشت:

دقيقا لينك همين پست رو واسه مدير عامل موسسه فرستادم تا ايشون هم در جريان اين موضوع ها قرار بگيره. ايشون همون روز بلافاصله خانم جلالي رو در جريان گذاشتند و روز بعد خانم جلالي والدين رو در محل هتل پارس با حضور نماينده مدير عامل دعوت كردند و در مورد اهداف موسسه با والدين صحبت كردند. ديروز خود مدير عامل لطف كردند و با من تماس گرفتن. ساعتي با هم صحبت كرديم. از جمله صحبت هايي كه با ايشون داشتم كه يادم رفته بود اون بالا بنويسم اين بود كه دختر من از ساعت ۴ كه مياد خونه تا ۱۲ شب كه به زور مي خوابه، مادر، پدر، فروشنده، مشتري، عمو، دايي، زن دايي، عمه، عمو، مامان بزرگ، بابابزرگ و... و حتي گرگ، خرس ميشه و حتي اونا رو مي بينه و باهاشون صحبت مي كنه. از وقتي هنوز راه نمي فت عروسك انگشتي داشت و من باهاشون سرگرمش مي كردم. اونوقت چطوري اين موسسه محترم مي گفته كه بچه ها نمي تونن نقش بپذيرن اصلا به فرض نتونن مگه كار اين موسسه پرورش خلاقيت و استعداد يابي نيست؟؟؟؟؟ پس وظيفه اونا چيه؟؟؟؟؟ ايشون هم اينجوري توضيح دادن:

موسسه ما وقتي بچه ها رو ثبت نام ميكنه اولين كاري كه انجام ميده گرفتن يه آزمون از اوناست و بعد مطابق با نمره هايي كه بچه ها توي دوره هاي مختلف گرفتن اونا رو براي كلاس هاي مختلف ثبت نام ميكنه. كلاس هاي اين موسسه شامل نقاشي خلاق و يكسري كلاس هاي ديگه مثل كنكور و تست زني نميشه و اگر موسسه اي اين كلاس ها رو داشت بخاطر اينه كه خودشون مي خواستن. بعد كه كلاس ها شروع ميشه در انتهاي هر روز كلاس دوباره از بچه ها تست گرفته ميشه و همون موقع والدين بصورت حضوري در جريان روند كلاس قرار مي گيرند و تمرين هاي مخصوص خونه هم به والدين داده ميشه تا با بچه ها كار بشه. با وجود اينكه كلاس نقاشي ويژه پكيج اين موسسه نيست ولي ايشون از ليستي كه به ما داده شده بود اونم توي جلسه دوم تا براي بچه ها تهيه كنيم بسيار تعجب كردند!!!! به موسسه كرمان مهلت يك ماهه دادند و قرار شده مربي هايي مثل مربي قصه گويي با خود مدير عامل تماس بگيرند. ايشون در مورد نمايندگي بقيه شهرها هم گفتند نمايندگي كرمان قبلا توسط خانم اداره مي شد كه ايشون بعد از ازدواجشون به بم رفتند و نمايندگي كرمان تعطيل شد و نماندگي بم داير شد. نمايندگي مشهد به دليل اينكه دختر كسي كه نمايندگي رو داشته به كرج رفته و ازدواج كرده ايشون هم به كرج رفته و نمايندگي اونجا كنسل شده و كرج داير شده. نمايندگي اراك هم تبديل به مهد كودك شده. در آخر هم ايشون گفتن حالا تصميم با خودتونه اگه بخواهيد كلاس رو دوباره شروع كنيد من صحبت مي كنم و يا مي تونيد هزينه رو پس بگيريد و من هم گفتم فكر نكنم ديگه دوستام و شخص خودم بخواهيم دوباره به خانم جلالي اعتماد كنيم و در ادامه گفتم اگرم خواستم اعتماد كنم صبر مي كنم تا اين موسسه جا بيفته و بعد دخترم رو به اين موسسه مي برم آخه هنوزم دخترم قبول نكرده كه كلاس خلاقيتش تعطيل شده. هنوزم قبول نكرده كه وسايل كلاس نقاشي اش رو مي تونه توي خونه هم استفاده كنه چون ديگه كلاس خلاقيتي در كار نيست. هنوزم قبول نكرده كه ديگه نمي تونه دوستاش رو سر كلاس خلاقيت ببينه.

مدير عامل موسسه خلاقيت و راه آينده نخبگان، ممنونم كه با من تماس گرفتيد و من فهميدم مشكل از كجاست. اميدوارم خانم جلالي هم تلاش خيلي مضاعفي كنند تا اين موسسه كنسل نشه ولي نميدونم قراره به چه قيمتي اين كار صورت بگيره. اميدوارم توي اين راه، خلاقيت و استعداد بچه اي از بين نره و بچه اي سر خورده نشه. دختر عزيزم، تلاش ما اينه كه تو در زندگي شخصي خودت موفق باشي. خودت، به خودت ببالي به عنوان انساني كه روح خداوند در وجودت دميده شده. تلاش ما اينه كه علاوه بر اينكه خودت رو پيدا كني و به اوج برسي دست آدم هايي كه تو مي توني در زندگيشون مفيد باشي و بگيري عزيزكم. از همين حالا تا بعدها. مطمئن باش اين وسط اتفاقاتي ميفته كه مسير رو برات سخت تر  و پيچيده تر كنه تا به هدفت برسي. براي همين دلم مي خواد كه ياد بگيري با اعتماد به نفس و اراده قوي و تلاش زياد مي توني به اهدافت برسي. و بدون كه من هرگز از انجام كاري كه براي تو شروع مي كنم پشيمون نيستم چون همه رو با آگاهي و تحقيق توي اون مقطع زماني انجام دادم. دوست دارم دختر عزيزم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)