اين روزهاي تو
از حمام بيرون اومدي. نگاهي به دستاي كوچولوت كردي و گفتي : مامان، انگشتام چروك شدن بايد اتوشون كنم.
يه روزايي هست كه حسابي به دلت مي چشپه و خوشحالم احساست رو بعد از اتمامش بهم مي گي. چند وقت پيش بعد از بازي حسابي با سامان و صبا وقت خواب گفتي : مامان، امروز خيلي خوب بود و بعد از اون وقتي با نيروانا و خاله فريبا و بابايي رفتيم بيرون. از بازي گرفته تا نقاشي چهره هاي مثل ماهتون. اينجا خاله فريبا مفصل توضيح داده: http://nirvana.niniweblog.com/post346.php . اون روز هم وقت خواب گفتي : مامان امروز خيلي خوب بود.
اينم نقاشي هايي كه اخيرا كشيدي:
يك ربات:
يك كشتي :
يك خروس :
از بين بازي هايي كه انجام ميدي يكيشون اينه كه من مشتريت مي شم و تو سفارش كيك ازم مي گيري و بعد روي كاغذ مي كشي شكل كيكي كه مي خواهي برام درست كني، اونوقت با لگوهات يا خيالي شروع مي كني به درست كردن اون. دقيقا مثل برنامه عجيب ترين كيك هاي عروسي كه توي شبكه جم نشون ميده.