آناهيتاي مامان و بابا

سلام به بهار

1392/12/27 10:9
نویسنده : مامان زينب
877 بازدید
اشتراک گذاری

اين روزا بيشتر مشغول كيك درست كردن با اسباب بازي هاتي. حالا هر وسيله اي كه بتوني روي هم سوارش كني و بياريش بالا تا شكل كيك بشه. بعدشم بشي عروس و لباس و تاج بپوشي و من يا بابايي و يا هر كسي كه توي خونه باشه و بدوني باهات همراهه بشه دوماد. تازه بعدشم دوماد بايد بياد دنبالت و واست گل بياره و شعر بخونه و تو ببوسيش چون توي آهنگ گفته : عروس خانوم دوماد و ببوس يااله... بعد هم همراه كل زنان برين آتليه و با ژستاي متفاوت عكس بگيرين و بعد هم با ماشين گل زده برين تالار و با هم برقصين. عاشقتم كه توي حموم هم براي اينكه بزاري سرت و خودم با شامپو بشورم و پيله نشي خودم مي خوام بشورم ميشم خانم آرايشگر و موهاي تو كه عروسي رو مثلني رنگ مي كنم و شينيون. تازه بعضي وقتا خودت مي گي من كه عروس نيستم من مامان يه دختر خانمم كه تولد ۴ سالگيش و دارم جشن مي گيرمبايد برم جشن تولدش.

امروزم سه سال و يازده ماهگيته عزيزم. مباركت باشه.


اين روزا سخت مشغول پريدني. پريدن از ارتفاع. پريدن از روي يه قالي روي يكي ديگه. هنگام انجام اين كار هر كسي كه كنارته بايد نيگات كنه و صد البته تشويق. البته محتاط هم هستي چون يه بار تو حموم در يك لحظه غفلت من پريدي و به باسن اومدي زمين. تا چند روز درد داشتي. لي لي كردن رو هم خوب تمرين مي كني شاپرك من


زمستون امسال براي اولين بار عفونت گوش اومد سراغت. دو سري چرك خشك كن خوردي جواب نداد تا دكتر آمپول تجويز كردي. پني سيلين. فهميدي بايدآمپول بزني نق زدنت شروع شد. من و خاله زهرا هم سعي مي كرديم برات توضيح بديم كه آمپول چقدر مي تونه به بهتر شدن حالت كمك كنه. خلاصه اينكه با همكاري خاله زهرا سفت نگهت داشتيم تا خانوم پرستار كارش و كرد ولي بعدش كل بيمارستان تو هوا بود از دست جييييييييييييييييييغ هات كه من نمي خواستم آمپول بزنم چرا اين كار و كردين.  شب تا صبح هم تو تب سوختي. روز بعد بابايي موند پيشت. عصر وقتي برگشتم خونه گفتي : مامان، من داغم خوب شده من و ببر حموم. عاشقتم دخملي بعدشم گفتي : مامان، آمپول خيلي خوبه دشمن ميكروباست. مثل خمير دندون و مسواك كه دشمن ميكروبان. دوست دارم بامزه من.


دايي خونمون بود طفلي امير محمد رفته بود موبايل اسباب بازيت و برداشته بود و سرگرم صحبت كردن با يكي اون ور خط بودي. تا ديدي بدو پريدي سمتش و ازش گرفتيش.  گفتم چرا نذاشتي با دوستش صحبت كنه. با قيافه اي مغرورانه گفتي : دوست اون توي گوشي من نيست. دوست خودم نوي گوشيمه.


از روي عكسي كه براي شماره هاي توي گوشيم گذاشتم خودت موبايلم و بر مي داري و دلتنگي هات و براي آدمايي كه دوسشون داري رفع مي كني. چند وقت پيش كه تولد خاله نجمه دوست خوبم نزديك بود و توي خونه هم در موردش با بابايي صحبت مي كردم موقعي كه تو حموم بودم ديدم داري با كسي صحبت مي كني. پرسيدم : كيه آناهيتا؟ گفتي : خاله نجمه. گفتم : بهش بگو مامانم بعد باهات تماس مي گيري. برگشتي گفتي : با خودم كار داره مامان. نگو خودت زنگ زده بودي بهش كه خاله مي خوام بدونم تم تولدت چيه؟ و اگه مشكلي داري بگو با ماشين شارژيم بيام برات درستش كنم و كلي شيرين زبوني هاي ديگه....


توي خونه بابابزرگ اينا (باباي خودم):

آناهيتا : مامان من تو دلم يه ني ني دارم. بيا دست بگير. آروم دست بگير.

بابابزرگ : اين حرفا چيه اين بچه ياد گرفته؟؟؟؟

من :


اين روزا براي هر مسئله اي كه ناراحتت كنه جيغ ميزني. اونم چه جيغايي مثلا اگه كسي از خوراكيت بدون اجازت بخوره و تو متوجه بشي جييييييييييييييييييغ ميزني و پرتش مي كني و ديگه هم سمتش نميري. يا اگه حواسمون نباشه و ازكانال درست كردن كيك رد بشيم باز هم جييييييييييييييييييييغ. خلاصه اينكه دارم سعي مي كنم بهت ياد بدم براي اينكه مشكلاتت و بتونب حل كني درموردشون صحبت كني. لحظه اي كه جيييييييييييييييغ ميزني اگه توي خونه خودمون باشيم از بي توجهي فعال استفاده مي كنم و فقط يه بار بهت مي گم هر وقت آروم شدي مي توني بياي پيشم با هم صحبت كنيم. گاهي وقتا اين جيييييييييييييييييغ زدنا بيشتر طول مي كشه ولي  ته همشون اين بودي كه مياي پيشم و مي گي مي خوام صحبت كنم.اميدوارم بتونم با صحبت كردن و كتاب خودن برات كمكت كنم تا پيشرفت بزرگي توي رفتارت داشته باشي دخملي. ولي من كمي نگرانم كه نكنه رفتار من مشكل داره و عيب از كاراي منه. يا اينكه از توي مهد كودك آب مي خوره؟؟؟؟


كم كم داريم به بهار نزديك مي شيم. فصل تو دخملي نازم. خودتم بي صبرانه منتظري چون ياد گرفتي و مي گي : من توي بهار فروردين تولدمه.  سفره هفت سيني كه توي مهد براتون پهن كردن و سبزه اي كه با هم كاشتيم و خيلي ناز داره بالا مياد دختر دست سبز من و خريد عيدي كه با هم برات داشتيم همه اينا باعث شده كه بوي بهار و بيشتر بفهمي. خوشحالم از اينكه هستي و ما هم بوي بهار برامون لذت بخش تره. قراره تعطيلات بريم زادگاه بابابزرگ و مامان بزرگ (بابا و مامان من). جايي بسيار زيبا و خوش آب و هوا و سرسبز كه بخاطر بارش برف و بارون زيادي كه امسال داشتن خدا رو شكر سالي زيباتر هم خواهد شد به اميد خدا. جاي همه ي دوستام خاليه.

از همين حالا براي تمام دوستام سالي بهتر از سال هاي قبل آرزو دارم. اميدوارم به همشون خوش بگذره. دوستتون داريم و تا سال جديد به خداوند مي سپريمتون.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)