آناهيتاي مامان و بابا

3 قدم مانده به ..

1393/1/24 8:24
نویسنده : مامان زينب
235 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز كه رفتم دنبالت مهدكودك با چشم گريون اومدي دم در-مامان بينيم مي سوزه و توي مهد بالا آوردم. چشات قرمز بود و معلوم بود تنت هم بايد داغ باشه. بغلت كردم. گفتي : من و مي بري دكتر؟ نازت كردم و گفتم البته كه مي برم. با هم دكتر رفتيم. همين كه وارد مطب دكتر شديم (بعدش مي گفتي مغازه آقاي دكتر) سلام كردي و گفتي : آقاي دكتر من كلا توي مهد امروز بالا مي آوردم. دكتر كه از اين حاضر جوابيت بدش نيومده بود پرسيد: بارك اله. چرا؟ تو هم گفتي : آخه دارم سرما مي خورم. بله گلوت عفوني شده بود و دم روزاي تولدت چرك خشك كن نوشت واست. فقط خدا رو شكر فقط يه كم بدنت داغ بود و امروز هم رفتي مهد. امروز قراره كارت دعوت هاي تولدت و خالت بده به دوستات و تو هم يه گوشه اش رو براشون امضا كني. صبح ازت پرسيدم مي خواي چي بنويسي توي كارت هات واسه دوستات؟ تو هم گفتي : هيچي. فقط مي خوام امضاشون كنم. 

باز كن پنجره ها را كه نسيم روز ميلاد اقاقي ها را جشن مي گيرد

و بهار روي هر شاخه كنار هر برگ شمع روشن كرده است

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)