آناهيتاي مامان و بابا

تولد چهارسالگي1

1393/2/6 12:05
نویسنده : مامان زينب
1,074 بازدید
اشتراک گذاری

اولين مراسم تولدت خيلي زيبا برگزار شد عزيز دلم. از مدت ها پيش بهم گفته بودي كه مي خواي تولدت توي مهد كودك باشه و ما هم گوش به فرمان و اجراي دستورات تو شديم. مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله زبيده بخاطر تو اومدن و با توجه به اينكه هواي سرچشمه براي مامان بزرگ خوب نيست (بخاطر ارتفاع و كمبود اكسيژنش) برای همین نمی تونه بیشتر از یکی دو ساعت توی این فضا بمونه و فشار خونشون سریع بالا میره. ولی این دفعه با یک عدد کپسول اکسیژن بخاطر تولد تو اومدن و حسابی شرمندمون کردن. ایشااله همیشه سایشون بالا سرمون باشه. همراه من و خاله های عزیزت تا چه موقع شب نشستی و خودت حسابی کمکمون دادی تا پف فیل ها و ساندویج ها رو بسته بندی کنیم و روبان ببندیم. قربون دستای کوچولوت که وقتی کمکمون میدادی لذت می بردی و می گفتی : مامان خوشحالم اجازه دادی کمکت بدم ولی حالا مگه صبح بیدار میشدی. مراسمت ساعت ۹ توی مهد شروع می شد و ما هنوز ۹ خونه بودیم. تازه تزیینات هم مونده بود. خلاصه اینکه به بدبختی ۹:۳۰ رسیدسم مهد و بعد از تزئین کردن کلاست به همراه خاله های مهدت و خاله های عزیز خودت مراسم شروع شد. لباست و پوشیدی و اومدی توی کلاست. به دوستات می گفتی : بچه ها هر کسی که دختر و پسر خوبی باشه بهش شیر کاکائو، پف فیل و ساندویچ میدم. 

حالا بگم از کیک تولدت :

این کیک کار دست خاله سمانه عزیزه که با وجود دردی که توی دستش بخاطر تصادفش بود و با وجود سرماخوردگیش ولی بخاطر تو زحمت این کیک رو به دوش کشید و دمش گرم که چه کیکی شد. هم طعمش و هم قیافش. فدای محبتش. امیدوارم بتونم زحمت هاش و جبران کنم.  و ممنونم از خاله فریبای عزیز که عروسک این کیک رو واسمون گیر آورد.  یه روزی وقتی بزرگتر شدی و اینا رو خوندی می فهمی که بخاطر تولدت تو تیمی بسیج شده بودن تا از روز تولدت خاطره ای زیبا برات به جا بمونه دخترکم.

بازم ممنونم خاله سمانه عزیزم. دوست دارم. بووووووووووووس يه عالمه:

 


يكي از مهمان هاي ويژه عسل بانو بود.

 

دخملي ها به همراه خاله زبيده مهربون :

اينجا مي گفتي : بچه ها دست هاي هم و بگيرين و دور من بچرخين برام تولدت مبارك بخونين.

 آناهيتا و بابايي :

سامان، يكي ديگه از مهموناي عزيزمون بود. قربونش برم من:

 

 

 

 

خانم جواد پور، مربي مهربونت:

ترنم:

سارا :

امير علي:

سانيا و آتريسا :

نيايش :

در انتهاي مراسم بخاطر خستگي و كم خوابي حسابي بداخلاق شدي و از اونجايي كه سارا توي باز كردن كادوها كمكت مي داد گير دادي بهش اساسي و بعدش هم ج ي غ و ... به هر حال با اينكه تهش اينجوري بود ولي خوشحالم با دوستات بهت خيلي خوش گذشت و شاد بودين. حسابي از جمعتون انرژي گرفتم عزيز دلم. برات بهترين و شادترين لحظه ها رو آرزو دارم. دوست دارم.

تولد تو همچنان ادامه داره...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ساناز
22 دی 93 15:47
آناهیتا باامیرعلی چیکار میکنه؟؟؟ زشته،خوبیت نداره،لطفا اون عکسو ازوبلاگ حذف کنید