آناهيتاي مامان و بابا

رازداري آناهيتا

1393/2/16 11:00
نویسنده : مامان زينب
763 بازدید
اشتراک گذاری

تولد خاله زهرا بود. اومدم دنبالت مهد كودك:

مامان : آناهيتا برات سورپرايز دارم اساسي.

آناهيتا: چي مامان. بگو.

مامان : تولد خاله زهراست و من كيك سفارش دادم واسش بايد بريم بگيريمش و بعد هم با دايي ياسر و بابايي بريم مسكافه واسش جشن بگيريم. حواست باشه كه اين يه رازه نبايد بفهمه. باشه؟

آناهيتا :  باشه.

توي خونه گير دادي مامان بريم كيك و بگيريم. منم گفتم آقاي قناد هنوز درستش نكرده.

خاله اومد. بهت گفت : آناهيتا امروز تولدمه چرا بهم تبريك نمي گي؟

گفتي : خاله آخه آقا هنوز كيك و واست درست نكرده.

من :

خاله :

خاله رفت دفترش و من و تو رفتيم كيك شكلاتي شكل قلب خاله رو گرفتيم و با دايي ياسر رفتيم خونش. كيك و گذاشتيم توي يخچال خونش و رفتيم خونه. كادوي خاله رو براش كادو گرفتيم. خاله از دفترش برگشت.

خاله : آناهيتا چه خبر؟

آناهيتا با جديت تمام : كيك شكلاتي قلبت و از آقا گرفتيم و گذاشتيم توي يخچال خونه دايي. لباست و كادو كرديم. قراره همه با هم بريم مسكافه واست تولد بگيريم.

من :

خاله :

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)