آناهيتاي مامان و بابا

5 سالگي تو در جزيره زيباي كيش(قسمت اول)

1394/2/2 9:12
نویسنده : مامان زينب
1,170 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از تعطيلات عيد درگير تدارك براي گرفتن يه جشن تولدت حسابي برات بودم. به فكر لباس و خريد وسيله هات. حتي شكل كيك را هم با كمك خودت از اينترنت پيدا كرديم. تم تولدت رو دوراي جستجوگر انتخاب كردي. به تولدت نزديك مي شديم و يه هويي يه جرقه تو ذهنم زده شد كه روز تولدت و برات خاطره انگيز كنيم. از اونجايي كه قبلا از دلفين ها زياد شنيده بودي و دلت مي خواست ببينيشون قرار شد بريم كيش. با خودت هم كه صحبت كرديم قبول كردي و كلي هم هيجان زده شدي عزيزكم. بليط ها رو گرفتيم و روز 26 ام فروردين ماه به سمت جزيره زيباي كيش راهي شديم.

 

بعد از تعطيلات عيد درگير تدارك براي گرفتن يه جشن تولدت حسابي برات بودم. به فكر لباس و خريد وسيله هات. حتي شكل كيك را هم با كمك خودت از اينترنت پيدا كرديم. تم تولدت رو دوراي جستجوگر انتخاب كردي. به تولدت نزديك مي شديم و يه هويي يه جرقه تو ذهنم زده شد كه روز تولدت و برات خاطره انگيز كنيم. از اونجايي كه قبلا از دلفين ها زياد شنيده بودي و دلت مي خواست ببينيشون قرار شد بريم كيش. با خودت هم كه صحبت كرديم قبول كردي و كلي هم هيجان زده شدي عزيزكم. بليط ها رو گرفتيم و روز 26 ام فروردين ماه به سمت جزيره زيباي كيش راهي شديم.

روز بيست و هفتم فروردين ماه :

از خواب كه بيدار شدي توسط من و بابايي غرق بوسه شدي نازنين. بالاخره رسيد روزي كه بي صبرانه منتظرش بودي. لباس پوشيديم و رفتيم سمت دريا تا سوار كشتي آكواريوم بشيم  و دنياي زيباي زير آب و از پشت شيشه ببينيم:

 

 

 

 

ديدن ماهي هاي زيبا و مختلف زير آب و مرجان ها براي تو لذتي وصف ناپذير داشت. دوست داشتي اسم ماهي هايي كه مي بيني رو بدوني و راهنمي تور هم بهت كمك مي كرد تا اسمشون و ياد بگيري نازنين دخترم. بعد از اينكه به محوطه اصلي كشتي برگشتيم تا رسيدن به ساحل مجري برنامه توسط بابايي مطلع شد كه اون روز روز تولد توئه و قرار شد برات شعر تولدت و بخونن. مجري برنامه گفت : امروز تولد يه عزيز دوست داشتنيه و تو مثل برق گرفته ها از جا پريدي و نگاهي از روي تعجب به ما كردي. با آهنگ تولدي كه برات خوندن تو رقصيدي و بقيه مسافرها هم با دست زدن و سوت زدناشون توي شادي ما شريك شدن.

اين تور زيبا و پرهيجان تموم شد و بعد از خوردن ناهار و يه استراحت كوتاه راهي باغ پرندگان، شوي كلاسيك و دلفيناريوم شديم:

تا رسيدن به باغ پرندگان روي دستت نقش حنا زدي و با يه دلقك بامزه كه خيلي دلت مي خواست بدوني دماغش چطوريه و به دماغش دست زدي و گفتي : مامان دماغش پلاستيكي بود عكس گرفتي:

 

 

 

دوراي جستجوگر من، تو با ورودت به باغ پرنده ها تونستي كلي پرنده مختلف و كه قبلا فقط اسمشون و شنيده بودي ببيني و حتي بعضي هاشون و ناز كني:

 

 

 

 

 

 

توي عكس گرفتن خيلي همكاري نمي كردي و براي همين خيلي نتونستم ازت عكس بگيرم. بعد از باغ پرنده ها برنامه شوي كلاسيك و ديديم كه خيلي هم خوشت اومد چون بيشترش حركات ژيمناستيك بود كه تو داري توي كلاس ژيمناستيكت ياد مي گيري. بعد هم كه سرگرم يه حباب ساز شدي و به سمت شوي دلفينا رفتيم :

 

  

 

 

شوي دلفين ها فوق العاده بي نظير بود. بخاطر حركات زيباشون با هم حسابي جيغ هيجاني زديم. كلي انرژي وصف ناپذير گرفتيم و كلي هم كيف كرديم. ولي تو همش مي گفتي : مامان من دلم مي خواد باهاشون شنا كنم و من هم توي ذهن خودم به اين فكر مي كردم كه يه وقت براي شناي با دلفين رزرو کنم تا بتونیم دلفینای باهوش و دوست داشتنی رو از نزدیک ببینیم و لمسشون کنیم. برنامه تموم شد و تو حسابی خشته شده بودی که حاضر نشدی به خوبی آکواریوم ها رو ببینی. فقط می خواستی به کیک تولدت برسی. ما هم گوش به فرمانت شدیم و و مجموعه خاطره انگیز و پر از هیجان اون روز و ترک کردیم.

کیک خریدیم و توی حیاط زیبای هتل جشن گرفتیم. تو شمع تولدت و فوت کردی و من و بابایی برات بهترین ها رو آرزو کردیم نازنینم:

 

 

 

بعد هم نشستی و یه دل سیر خامه های روی کیکت و خوردی:

 

 

بعد هم به خواب دلنشینی فرو رفتی. درست مثل فرشته ها. تو اون روز مثل دورای جستجوگر کلی تجربه های قشنگ و زیبا برای خودت رقم زدی. من و بابایی هم حسابی خوشحال بودیم که چنین تصمیمی برای بهترین روز زندگیمون گرفتیم. امیدوارم از امروز به بعدت پر باشه از سفرهای پر از هیجان ...

پنج ساله شدنت مبارک باشه عزیز دلم.جشنمحبتجشن

داستان این سفر همچنان ادامه داره.....

 

پسندها (2)

نظرات (6)

مامان ساینا و سبا
2 اردیبهشت 94 11:37
آناهیتای گلم...تولدت مبارک ...چقدر جشن تولدت زیبا بوده ... چه جشنی باشکوهتر از این که تو جزیره رویاهایت هرآنچه که آرزویش را داشتی ببینی و لذت ببری ...معلومه که بهت حسابی خوش گذشته تو جشن تولد دختر کوچولوی رنگین کمانی ما جات خیلی خالی بود...دوستت داریم
مامان زينب
پاسخ
جاتون خیلی خالی بود صالحه جان.... عزیز دلم ساینای عزیزم که اینقدر خانم شدی. تولدت و باز هم بهت تبریک می گم. کاش می شد توی وبلاگت کامنت بزار نازنین. می بوسمت.
ĸoѕαr
2 اردیبهشت 94 14:03
___♥♥♥ __♥♥_♥♥ _♥♥___♥♥ _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥ _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥ _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥ __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥ ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥ ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥ ____♥♥___♥♥__♥♥ ___♥___________♥ __♥_____________♥ _♥_____♥___♥____♥ _♥___///___@__\\__♥ _♥___\\\______///__♥ ___♥______W____♥ _____♥♥_____♥♥ _______♥♥♥♥♥ سلام وب شماعالیه من وقتی عکس کودک شمارو میبینم فکر میکنم اجی وبرادر خودمه راستی به وب منم بیایید واگه موافق بودیید تبادل لینک هم بکنیم مرسی
خاله زهرا
5 اردیبهشت 94 10:43
عشق کوچولوی من خیلی خوشحالم که بهترین روز زندگیت رو به بهترین شکل گذروندی
khale ana
5 اردیبهشت 94 23:20
واااااای قرررربون خاله با این عکسات
مامان آروین
9 اردیبهشت 94 10:28
تولدت مبارک عروس خوشگله انشاله 120 ساله بشی روزهای خوبی برات آرزومندم پرنسس
مامان زينب
پاسخ
متشكرم مادر شوهر جان
مامان الهه
16 اردیبهشت 94 0:09
رمز ندارم من