آناهيتاي مامان و بابا

صحبتی با دخترم

1390/2/28 11:49
نویسنده : مامان زينب
404 بازدید
اشتراک گذاری
دخملی مامان. عشق مامان

هر روز که می گذره بیشتر عاشقت کارات می شم. از مهد که تحویلت می گیرم تا شب که می خوای بخوابی کارت اینه که توی دست و پای من و بابایی چهار دست و پا بری و مرتب خودتو به پر و پاچه ی ما بچسپونی. خودتو حسابی با کارات لوس می کنی. نوازشت که می کنیم اعتماد به نفست میره بالا و با صدای قشنگت آواز می خونی و یه چیزایی می گی که خودت خوب می فهمیشون و من هم همونطوری جوابتو می دم. چند روزیم یاد گرفته بودی وقتی بهت می گفتیم اسمت چیه؟ جواب می دادی آآآآتا. قربون صدی نازت. عاشق موسیقی هستی. کافیه صدای آهنگ بلند شه دستتو تکون می دی و شکمتو جلو عقب مب کنی یعنی که داری میرقصی. خوشحالم عزیزم. آخه تو با موسیقی رشد کردی گلم. چقد برات ساز زدم و حافظ خوندم و سعدی. امیدوارم خودتم این راه رو بهتر از من ادامه بدی. بهر حال روز به روز داری خانم تر می شی، خانم خانما. کالسکتم از توی انبار آوردیم بیرون که دیگه بیرون رفتن و پیاده روی رو شروع کنیم. صدای پرنده ها برات جالبه. با شنیدن صداشون نگاه به من می کنی و می خندی. فدای دختر با احساسم بشم.

آناهیتای من

با تو بودن برام بهترین لحظه هاست. صدای قشنگت زیباترین صداست برای من. چهره نازت نازترین چهره است برایم. توی زیباترین هدیه خداوند هستی. با تو که هستم خدا رو بیشتر احساس می کنم. انگار که تکه ای از وجودشو برام فرستاده. ممنونم خدای خوبم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)