آناهيتاي مامان و بابا

چند قدم مانده تا دو سالگی....

1391/1/ 15:20
نویسنده : مامان زينب
492 بازدید
اشتراک گذاری

فقط 4 روز ديگه مونده تا دو سالگي دختر كوچولوي من. دختر كوچولويي كه حالا ديگه خانم شده برا خودش. جديدا ياد گرفتي دنباله ي اسم ها رو با خانم و آقا كامل مي كني و صدا مي زني. "منصو آقا"، "زينب خانوم"، "آنا خانوم". اگر چه برا بعضي اسم ها هنوز نمي دوني بايد بگي آقا يا خانوم ولي وقتي منو اينطوري صدا مي زني غش ميره دلم نانازي من. مسواك زدن رو دوست داري. بهت كه مي گم بريم مسواك بزنيم. سريع از جات پا مي شي و ميري سراغ مسواكت تو اتاقت كه يا توي بالاي زنبوريه يا كفشدوزك. مسواكتو بهت ميدم و ميريم توي حموم.

مي پرسم : خمير دندون موزي يا توتي؟

مي گي : توتي.

يك كم كه برات مسواك مي زنم. مي گي: موزي.

بايد با توتي و موزي دو بار برات بزنم تا راضي شي. عاشق وقتيم كه آب تو دهنت مي گيري و ميريزيش بيرون. با تبحر خاصي اين كار رو مي كني. ولي بازم مي خواي طعم خميردندونا بره تو دهنت كه من مي گم: بدو برو دندونات و به بابايي نشون بده كه مسواك زدي و اينطوري ذهنت رو از خميردندونا دور مي كنم.

من و بابايي عاشق مراسم شب بخير گفتنت هستيم. وقتي آخر شب بد عنق ميشه و هي گير ميدي يعني خوابته. اينطوري كه ميشي بهت مي گم: اگه خوابته برو به بابايي شب بخير بگو بريم بخوابيم. سريع پا ميشي به سمت بابايي و دستتو براش تكون ميدي و مي گي: شب بخي. واي كه دل جفتمون ضعف ميره اينقد كه قشنگ مي گي. بابايي كه طاقت نمياره هي مي پرسه : چي دخترم؟ و تو دوباره تكرار مي كني و بازم مي پرسه. ... منم كيف مي كنم. بعدش كه شب بخير تموم ميشه ميري روي تخت و سرت و ميزاري روي بالش كوچولوت كه پر از شكلاي ماهيه و تو عاشقشي. بعد هم با در آغوش گرفتن من و شير خوردن به خواب ناز ميري.

شب ها خيلي خواب مي بيني. چون همش توي خواب صحبت مي كني: مامان، بابا، خاله، بالش ماهي منه، بوس ميفرستي، ژله(ژله و آدامس رو خيلي دوست داري)، ماهي، توتو و....... چند شب پيش نصف شب توي خواب شروع به جيغ زدن كردي طوري كه من نتونستم آرومت كنم و بابايي اومد و بغلت كرد و آب داد بهت و بعد ازت پرسيد چي شده؟ گفتي : مامان، بابا، خرس خواب. بعد فهميديم خواب ترسناك ديدي. تا آرومت كرديم نيم ساعتي طول كشيد. فداي تو با اين دنياي زيبات مادر.

عيد ديدني كه رفتيم پيش خاله فريبا و عمو حامد و نيروانا. بيشتر متوجه شدم كه خانم شدي. وقتي ميومديم پيش نيرواناي نازنين. تو اجازه نميدادي نيروانا توي ماشين خودش سوار شه. مي خواستي مال خودت باشه. ولي اين دفه دو تايي با هم نشستين و كلي عمو حامد مهربون باهاتون بازي كرد. قبلا وقتي از سرسره نيرواناي عزيز بالا ميرفتي و سر مي خوردي مي بايست بهت كمك كنم ولي اين دفه عمو حامد ازم خواست بزارم خودت بري. برا همين رفتم توي اتاق نيروانا كه من و نبيني و كمك نخواي. عمو حامد اومد و گفت بيام ببينمت كه چقد خوشكل بدون كمك از پله ها بالا ميري و سر مي خوري. و درست مي گفت عموي مهربون و چقدر هم برات لذت بخش بود عزيزم اين لحظات. 

ممنونم عمو حامد و خاله فریبا و نیروانای نازنین.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)