آناهيتاي مامان و بابا

اختتاميه اولين پروژه بعد از دو سالگي

1391/2/26 14:6
نویسنده : مامان زينب
196 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره اولين پروژه بعد از دو سالگي با خير و خوشي تموم شد. پروژه از شير گرفتن آناهيتا خانوم.

قبل از انجام اين پروژه با خانم مشاور كه همكارمون هم هستند صحبت كردم تا ببينم از چه روشي استفاده كنم كه خانم خانما زياد اذيت نشن. ايشون روش انزجار درماني رو پيشنهاد كردن. مثلا ماليدن چيزي تلخ روي سينه. به هر حال از اونجايي كه به دلم نبود از اين روش استفاده كنم، تصميم گرفتم اول از روش خودم استفاده كنم:

صبح كه از خواب پا شدي. مَ مَ صبحگاهيت و خوردي. دم ظهر وقت خوابت كه شد طلب كردي. براي خوابيدن از دو روش برات استفاده مي كرديم: روش اول كه مَ مَ خوردن بود و وقتي استفاده مي شد كه من كنارت بودم. وقتي مهد مي رفتي از روش گهواره برات استفاده مي شد. خلاصه اينكه مَ مَ دم ظهر مي خواستي. اومدي بخوري كه گفتم : مامان جون مَ مَ زخم شده و مي سوزه. خنديدي و نخوردي و پا شدي رفتي بازي. چند ساعتي گذشت و از خواب كلافه شدي و دوباره اومدي. جوابت و مثل قبل دادم. اما اين دفه با ناراحتي و دلخوري از من رفتي بغل خاله زهرا. خاله زهراي مهربون خوابوندت. چند روزي به اين شكل گذشت. مشكل اين بود كه تو نميومدي پيشم تا طلب كني. موقع خوابت كه مي شد. خيلي كلافه مي شدي. تا وقتي كرمان بوديم خدا خير خاله هاي مهربون بده كمك مي كردن مي خوابيدي. آخه حاضر نبودي بياي بغل من. وقتي برگشتيم خونه خودمون، بعضي وقتا اينقد كلافه مي شدي كه كلي جيغ و گريه راه مي انداختي. بغل من و بابايي نميومدي و تا وقتي خودت خواب مي رفتي گريه مي كردي. گاهي اينقد گريه هات طولاني مي شد كه بعد از چند ساعت توي خواب هنوز هق هق مي كردي عزيزم. مسافرت اصفهان برامون پيش اومد و اين فرصت خوبي بود كه من بيشتر كنارت باشم. تا بفهمي چقد برام مهمي. چند باري هم توي اصفهان اين گريه ها و جيغ ها تكرار شد. تا اينكه تصميم گرفتيم پيش يه دكتر خوب بريم تا شايد اون بتونه بيشتر بهمون كمك كنه. آقاي دكتر روحاني كه حسابي به دلت نشست بهمون گفت كه دخترتون هيچ مشكلي نداره فقط بايد بيشتر حواستون بهش باشه. آخه ني ني ها بعد از از شير گرفتن فكر مي كنن مامانشون رو هم ازشون گرفتن. بعدشم يه شربت ديفن داد كه خاصيت آرامش بخشي داره. از اون به بعد ديگه مشكلي بوجود نيومد. خدا رو شكر شبها خيلي خوب مي خوابي و غذا خوردنت هم خيلي بيشتر شده. البته بعضي وقتا مي شيني و با خودت اينطوري صحبت مي كني: آناهيتا بزگ خانوم مَ مَ نه. امي كوچولو مَ مَ خوده (امير كوچولو ). بعضي وقتا هم مي خواي مَ مَ رو ناز كني و بوس كني و بهش شب بخير بگي. ازت اين رو هم شنيدم كه مي گي : مَ مَ آناهيتا. خوب دختر نازنينم. مي دونم اذيت شدي. ازم ناراحت و دلخور شدي. ولي عزيزكم گذشتن از اين مرحله يعني پيش به سوي مرحله ابتدايي استقلال و پيش به سوي پيشرفت. ممنونم كه با همه ي ناراحتي ها با اين مسئله كنار اومدي. مطمئن باش تا توي اين دنيا هستم هميشه حمايتت مي كنم. دوستت دارم عسلك من.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)