آناهيتاي مامان و بابا

اين روزها

يعني چي ديدي يا شنيده بودي كه كنار پنجره ايستادي و پرده رو زدي عقب و با نگاه به آسمون ملتمسانه زمزمه مي كردي : خدا جون اين جنگ ها رو تموم كن و اين جمله مرتب تكرار ميشد. از اونجايي كه منم مشغول كاري بودم كه خيلي تمركز ميخواست نتونستم بقيه جملاتت و بفهمم ولي وقتي اين جوري دعا مي كردي فقط اشك هام جاري شدن و عشقم بهت بيشتر شد كوچولوي صلح دوست من. كاش روزي ما انسان ها غرور و خودخواهيمون تموم شه و كل كره زمين فقط صلح و دوستي و پاكي باشه دختركم و تو و هم سن و سالي هاي تو توي چنين محيطي بزرگ شين. قربون تو عزيزكم. ششمين دندون شيري ت هم ديشب (26ام مهر ماه) كشيدي. اينقدر بهش ور رفتي تا حسابي لق شد و بعدشم كشيديش. مباركت باشه عزيزم. آمار دندو...
27 مهر 1395

مشق شب

با وجود تاكيد فراوان معلمتون براي اينكه وقت مشق نوشتن حتما كنارتون بنشينيم تا درست بنويسيد، شما خانم خانما اجازه نميدين من كنارت باشم و مي گي برو از پيشم تا بنويسم. حدسم اينه كه مي خواي هر جور راحتي بنويسي. مثلا : حرف "م" طي سه مرحله نوشته ميشه ولي تو مي خواي يه دفه بنويسيش. بعدشم كه مي بيني من ميشينم كنارت و ازت مي خوام اونايي كه اشتباه مي نويسي و اصلاح كني حوصلت سر ميره. در اولين فرصت يه صحبت با معلم نازنينت بايد داشته باشم. بقول خودت كه از زبون معلمت مي گي : "بنويس بنويس تا بشوي خوش نويس" ...
19 مهر 1395

روزت مبارك كودك نازنين من

كودك نازنين من، احساس كردم ديدن دوست خوبت شيوا جون مي تونه يه كادوي خيلي خوب توي اين روز برات باشه. براي همين اجازه داديم بري پيش شيواي عزيز و يك ساعتي پيشش باشي. بعدشم با بابايي و خاله زهرا چهارتايي رفتيم بيرون. با هم چيپس پنير و پيتزا خورديم و بعدشم كلمه بازي ، نون ببر كباب بيار و سنگ كاغذ قيچي. اينكه ما مثل تو كودك شديم و اين روز خاص و مهم و برات جشن گرفتيم انرژيت و بيشتر كرده بود. خدا رو سپاس مي گويم براي حضور تو . دوست دارم كودك شاد من. ...
18 مهر 1395

اين روزها

توي فروشگاه چشمت افتاد به خط كش و گفتي : مامان، من خط كش مي خوام. گفتم : هر وقت معلمت گفت احتياجه برات مي خريم. يهويي چشات و گرد كردي و زل زدي بهم و گفتي : آخه مي خوام مشقام و صاف صوف بنويسم. (يعني صوف و درست نوشتم!!!!) من : دندون پنجمت هم خودت كشيدي دخترم. اينقدر بهش ور رفتي تا بالاخره حريفش شدي. حالا ديگه چهره ت خيلي بامزه شده. اين دندون و توي تاريخ 9 ام مهرماه كشيدي. مي گي : مامان من فقط بخاطر آيلين زندگي مي كنم. من :   ...
11 مهر 1395

تابستان 95

تابستاني كه گذشت : موسسه خلاقيت و مهارت هاي راه آينده نخبگان، موسسه اي كه در بدو شروع به كارش در كرمان تو سه سال و خرده اي داشتي و من، خاله فريبا و خاله سمانه تصميم گرفتيم تو، نيروانا جون و عسل عزيز رو روزهاي پنج شنبه به اين موسسه بفرستيم. البته موسسه هم زحمت كشيده بود و براي شما چند نفر كلاس هاي رو بصورت خصوصي برگزار مي كرد. متاسفانه به دلايلي كه قبلا برات توي يه پست نوشتم از فرستادنتون به اين كلاس ها صرف نظر كرديم. ولي حالا اين موسسه كه مديريت اون و خانم جلالي به عهده دارن بسيار فعال ظاهر شدن و خيلي خوب فعاليت ها و برنامه هاشون و توي كل استان برگزار مي كنن. يكي از مهمترين  فعاليت هايي كه تابستان امسال داشتي شركت در كلاس...
7 مهر 1395

روز اول - كلاس اول

با معلم جديدت آشنا شدي دختركم. قبلا بهت گفته بودم كه معلمت بسيار قانونمنده و براش مهمه كه شاگردهاش هم قانون كلاس و مدرسه رو رعايت كنند و تو با اعتماد به نفس بالايي گفتي : خوب اين كه خيلي خوبه من آدماي قانونمند و دوست دارم." من و بابايي روز اول و باهات اومديم مدرسه. تو خوشحال از اينكه شيواي نازنين كه يكي از بهترين دوستاي توئه و از زمان مهد كودك با هم بودين رو هر روز مي بيني و كنارشي. البته بقيه دوستات هم هستن. نيايش و هستي. بعد از برگزاري مراسم صف و ورزش صبحگاهي به كلاستون رفتيد. روز دوم كه دعوتنامه معلمتون براي شركت در جلسه اومد راهي مدرسه شدم. معلمتون از روال كارش و اينكه چي احتياجه براتون خريداري بشه صحبت كرد. مسئله اي كه از همون ...
7 مهر 1395

بوي ماه مهر

تابستان سرشار از خير و بركت 95 هم گذشت دختركم. كلي اتفاق هاي خوب خوب افتاد و كلي تجربيات جالب براي هر سه مون رقم خورد. در اولين فرصت برات خواهم نوشت از كارهايي كه انجام دادي و پيشرفت هايي كه كردي. اما الان ميخوام برات از اولين روز مدرسه بنويسم عزيز دلم. اگر چه جشن شكوفه هاتون رو روز سي و يكم برگزار كردن ولي ما متاسفانه نتونستيم تو رو به اين جشن ببريم چون روز قبلش تعطيل بود و ما هم از فرصت استفاده كرديم و 4 روز رفتيم كرمان براي خوشگذروني و عروسي پسرخاله مامان. توي مدرسه ثبت نام شدي. فرم مدرسه ت و گرفتيم. پیام خرید کتابهات و دريافت كرديم. وسايل مدرسه ت و خريديم. ديروز خودت پيشنهاد دادي ساعت زنگدارت و كه قبلا برات از تبريز خريده بوديم كوك كني...
3 مهر 1395

واكسن 6 سالگي

سه شنبه اول تير ماه واكسن 6 سالگيت و زدي دختركم. يك روز كامل تب كردي ولي دو سه روز از شدت درد نمي تونستي دستت و تكون بدي. خلاصه اينكه پيش به سوي ثبت نام براي كلاس اول. ...
8 تير 1395

سومين دندون شيري

بزرگ شدن تو دختركم يك طرف و پروسه در اومدن دندون هات و بعدشم نگهداريشون يك طرف. دندوناي شيري تو متاسفانه جنسشون خوب نبود و بخاطر همين موضوع و از طرفي هم قطره آهني كه من دقيقا تا دو سالگي شايدم بيشتر به تو دادم هم از طرف ديگه باعث شده كه دندوناي بالات سياه شن. البته علاوه بر سياه شدن دندونات خيلي سريع پوسيده ميشن. علارغم اينكه قبل از در اومدن اولين دندونت من با مسواك انگشتي لثه هات و تميز مي كردم و بعد هم خيلي زود برات مسواك زدن و شروع كردم ولي دندونات سياه شدن و خيلي آسيب پذير. خيلي زود رفتن به دندون پزشكي و تجربه كردي. خدا رو شكر دندون پزشكت خيلي توي كارش ماهره و خيلي هم مهربونه و تو خيلي خوب باهاش از همون ابتدا همكاري كردي عزيز دلم. خلاص...
25 خرداد 1395

من و خشم قلمبه ام

چندين بار بهت گفته بودم : كليد برق آشپزخونه رو نزن. اتصالي داره، صداي ترسناكي ميده و فيوز مي پره تا بابايي ابزارهاش و بياره و يه نگاهي بهش كنه و عيبش و برطرف كنه. با عجله در حال جمع كردن وسايلمون بودم تا برگرديم سرچشمه. دير وقت شده بود . آب خواستي. هنوز قدت به جاظرفي نميرسه كه ليوان برداري خودت آب بخوري. من هنوز بهت آب نداده بودم و تو تشنه بودي. رفتي سمت آشپزخونه تا خودت يه فكري به حال تشنگيت كني. آشپزخونه تاريك بود. دستت و گذاشتي روي كليد برق و با صداي وحشتناكي پريدم هوا. چه كردم با تو طفل من. پريدم سمتت و با جيغ و داد دستت و كشيدم. تو فقط نگاه مي كردي. با صورتي كه پر از ترس بود. من هم فقط جيغ ميدم كه مگه نگفتم اين لامپ و نبايد ر...
10 خرداد 1395