آناهيتاي مامان و بابا

اولين آدم برفي

1391/11/16 15:20
نویسنده : مامان زينب
369 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح بخاطر برف موندي خونه، كنار بابايي و به مهد نرفتي. ظهر اومدم پيشت و رفتيم توي حياط تا برف بازي كنيم و آدم برفي درست كنيم. تصاوير رو ببين تا بعد برات بگم تو چه وروجكي شده بودي امروز ظهر:

 


 

 

وقتي كه بهت گفتم بريم آدم برفي درست كنيم. گفتي: آخ جون، آدم برفي. يه آدم برفي سبز درست كنيم. منم گفتم : آخه برف سفيده و آدم برفيمون سفيد ميشه. باشه؟ وقتي داشتيم با هم آدم برفي رو درست مي كرديم مي گفتي: مامان، چرا آدم برفي با من صحبت نمي كنه؟ منم گفتم : خوب تو با آدم برفي صحبت كن دخترم. تو هم شروع كردي به صحبت كردن با آدم برفي. ناخودآگاه جاي آدم برفي جوابت رو ميدادم. امروز ظهر كلي ازت انرژي گرفتم. براي بودن با تو لحظه شماري مي كردم و وقتي ساعت ناهارمون شد بدو بدو اومدم پيشت تا با تو باشم. آخه تو هر ظهر توي مهدكودكي و كم پيش مياد پيشم باشي. بعد هم برف رو روي لباسم مي ماليدي  و مي گفتي مي خوام آدم برفيت كنم. قربونت برم من عشق كوچولوي دوست داشتني من.

راستي، توي اين وقت كم نيم ساعته خيلي هنرمندانه شد اين آدم برفيه. مگه نه؟

بعدشم كلاه و شال گردنت رو برداشتي كه اين مال خودمه نه آدم برفي.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)