آناهيتاي مامان و بابا

مادر

1392/2/10 20:17
نویسنده : مامان زينب
342 بازدید
اشتراک گذاری

باید این لحظه رو برات ثبت کنم دختر قدرشناس من.

امروز عصر که اومد مهدکودک دنبالت خواب بودی. کیفت رو زودتر بهم دادن. توش نیگاه کردم یه کارت ستال بود که خاله های مهد برای روز مهد با یه متن خیلی قشنگ برای مامانا درست کرده بودن. قسمت جالب اینه که یه طرفش عکسی بود که تو از خودت و من کشیده بودی و به قولی خاله ها کمی دستکاریش کرده بودن تا شکل آدم بشه. زیرشم نوشته بودن: مامان و آناهیتا. وای که انگار دنیا رو بهم داده بودن. وقتی آوردنت بیدار شدی. خودت رو چسپوندی به من و بعد نگام کردی و گفتی :

 مامان روزت مبارک.

وای خدای من چقدر خوشحال شدم. این جمله برای اولین بار از زبونت می شنیدم. اشکم دراومد. هیچی نگفتم و فقط محکم بغلت کردم. گوله گوله اشک می ریختم و از خاله هات تشکر می کردم که این جمله قشنگ رو یادت دادن. عاشقاتم دختر نازم. دوست دارم زیبای خلقت.

دغدغه روزمره ام بودن توست. نفس کشیدنت. ایستادنت. خندیدنت. مادرم، تو باشی و خدا دنیا برایم بس است.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)