آناهيتاي مامان و بابا

کرم ضد آفتاب

1392/4/1 8:51
نویسنده : مامان زينب
294 بازدید
اشتراک گذاری

توی خونه بابابزرگ، کنار عمه آذر نشسته بودی. تازه از کلاس خلاقیت اومده بودی. تلویزیون مارها رو نشون میداد. نگاهی به یه مار سیاه گنده کردی و گفتی : "مامان، این ماره کرم ضد آفتابش رو نزده که سیاه شده." خونه منفجر شد از این جمله ات شیرینکم.  

-------------------------

کلاس خلاقیت هفته قبل رو باز هم استقبال کردی. اگر چه باز هم ناهماهنگی رو می شد دید. تازه می خوان کلاس عصرتون که نقاشی و قصه گویی هست رو تعطیل کنن. نمیدونم اونوقت جواب تو رو با این همه وسیله ای که برات خریدم و تا میخوای ازشون استفاده کنی می گم اینا مال کلاس نقاشیته بدم. مدیر موسسه می گه بچه ها عصر خسته می شن و نمی کشن. ولی من بعید میدونم اینطوری باشه. آخه تو که خیلی استقبال می کنی. به هرحال هنوز هم امیدوارم به اینکه این روند کلاس ها خوب خواهد شد. باید بهشون فرصت بدیم آخه شروع کارشونه. امیدوارم همین طور بشه و ضدحال نخوریم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)