تولد 32 سالگي مامان زينب

امروز تولد منه. از ديشب تا الان كه اينا رو مي نويسم هنوز توي شك سورپرايزهايي هستم كه خونواده ي مهربونم و دوستاي خوبم برام برگزار كردن. ديشب يه هويي در باز شد و مامان بزرگ و بابابزرگ و دايي ها و زن دايي ها و دو تا خواهر گلم كه از ظهر اومده بودن پيشم با يه كيك تولد ظاهر شدن. من از هيجان داشتم منفجر مي شدم. فكرش رو بكنين يهويي آدماي عزيز زندگيت بخاطر تو كه تولدته بيان پيشت. خوشحاليم وصف ناپذير بودم گلم. اگر چه توي ناقلا بي خبر نبودي و راز سورپرايز ماماني رو خوب نگه داشتي كه بقيه لو نرن. همه چي عالي بود و همه خوشحال. امروز ظهر هم كه اومدم دنبال تو و خاله ها كه برين خونه دايي ياسر، همين كه وارد خونه شدم ديدم دوستاي عزيزم فريبا و نيرواناي نازنينم، سمانه و عسل گلم، خاله پرياي مهربون، خاله آرزو و اميرعلي ناقلا، خاله زهرا و خاله زبيده و از همه مهمتر تو دختر زيباي من. يه كيك خوشكل روي ميز كه خاله سمانه ي عزيز و كدبانو به همراه خاله فريباي مهربون زحمت پختن اون رو كشيده بودن. من اونقدر سورپرايز شده بودم كه تا يكي دو دقيقه فقط جيغ ميزدم. تو هم بالا پايين مي پريدي و جيغ ميزدي. واي كه چه روز قشنگي بود. كلمات قادر به بيان اين هيجان نيستن.

ببين هنر مندي خاله سمانه رو كه خاله فريبا هم دستي توش برده بود. طفلي ها ديشب تا چه موقع مشغول درست كردن اين كيك بودن. از اونجايي كه من عاشق كاكائو هستم دوستاي خوبم مطابق ميل من پيش رفتن و شاهكار كردن.

اين عكس، تنها عكسي بود كه مي تونستم بزارم.

جاي خاله نجمه مهربون، دوست بسيار عزيزم و خاله افسانه و خاله مهناز و سامان و صباي نازنينم خيلي خالي بود كه بخاطر درگيري هاي كاريشون نتونسته بودن بيان.

دوستاي خوبم، ممنونم بخاطر حضور هر ساله تون توي جشن تولدم. ممنونم بخاطر همه خوبي هاتون. دوستون دارم.

نيرواناي نازم، چقدر دلتنگت شده بودم عزيزم. وقتي از دلتنگيم فشارت ميدادم مي گفتي : خاله له شدم. قربونت برم  من كاش بتونم مثل قبل بيشتر ببينمت دلبركم.