آناهيتاي مامان و بابا

دندانپزشکی

1392/5/27 10:39
نویسنده : مامان زينب
254 بازدید
اشتراک گذاری

توی این پست در مورد اولین تجربه دندون پزشکیت واست نوشتم: http://anahita89.blogfa.com/1391/11. ماجرای این پست هم در مورد همون دندونیه که عصب کشی شده. مدتی بود دوباره همون سمت دهانت رو نشونمون میدادی و می گفتی درد دارم. این چند روز اخیر حسابی این درد باعث آزارت شده بود. متاسفانه دکتر خودت وقت بهمون نداد که پیش اون بریم و بالاجبار پیش دکتری رفتیم که کلی هم ازش تعریف می کردن. با توجه به علاقه ای که تو به دکترها و دندون پزشک ها داری و حسابی هم تا حالا همکاری می کردی منم خیالم راحت بود که از پس این مرحله هم برمیای. بعد از عکس گرفتن معلوم شد این دندون آبسه کرده و تنها راه حل براش اینه که بکشیمش. قبلش برات توضیح دادم که قراره چه اتفاقی بیفته. خودت هم بچه هایی رو که گریه کنان از داخل مطب بیرون میومدن میدیدی به سمتشون میرفتی و نازشون می کردی و باهاشون احساس همدردی می کردی دختر طلا. نوبت تو شد. خوشحال و لبخند زنان روی صندلی دندون پزشکی خوابیدی. دکتر محترم بدون بی حسی آمپول رو بهت طی دو مرحله تزریق کرد. تمام ساختمان پزشکان مادر رو گذاشتی روی سرت. جیغ میزدی اونم چه جیغایی. ربع ساعتی سرگرمت کردم. چون گونه ات بی حس شده بود می گفتی من ناراحتم از اینکه دهنم اینطوری شده. من دیگه دهن ندارم. آینه رو جلوی صورتت گرفتم و برات توضیح دادم که نگران نباش دهنت بی حس شده تا آقای دکتر میکروبای دندونات رو بکشه. با هزار ترفند آرومت کردم. مرحله دوم کار شروع شد. نمی خواستی دوباره روی صندلی بخوابی. بهت گفتیم آقای دکتر می خواد ببینه تمام میکروبای دندونت کشته شدن یا نه؟ خوابیدی روی صندلی و آقای دکتر سه سوته دندونت رو کشید. دوباره مطب رفت روی هوا از دست جیغای تو. حاضر نبودی باند رو روی لثه ات بزارم. تا میزاشتم انگشتام و گاز می گرفتی. منم بغض کرده بودم از این حال تو. با بابایی به بدبختی، آرومت کردیم. حالا از لحاظ جسمی خیلی بهتری ولی از این ناراحتی که چرا این آقای دکتر دندون من و در آورده؟ زار زار اشک میریزی که از دست آقای دکتر عصبانی هستی که چرا بدون اجازت دندونت رو در آورده و دیگه نمی خوای بری پیشش. دندونت پیشمونه و قراره بزاریمش توی شیشه و بدیمش به خودت. خوشحالم که از دست این دندون راحت شدی ولی همش ذهنم درگیر این مسئله یه که کاش کمی وجدان توی وجود چنین دکترایی بود. چون مطبش خیلی شلوغ بود می خواست سریع کارش و انجام بده و نذاشت لثه بی حس بشه و درد آمپول سراغ جگر گوشه من نیاد. بعد هم که جیغ های آناهیتا رو می شنید می گفت چه دختر لجبازی؟! چه دختر بدی؟! که بابایی بهش تذکر داد. نمی دونم وقتی کسی فوق تخصص دندان کودکه آیا در مورد ارتباط با کودک هم چیزی یاد گرفته؟؟؟ نمیدونم دخترک من بازم به سمت دندونپزشکی میره یا نه؟ بازم با دندونپزشک ها ارتباط برقرار می کنه؟  اصلا من باید چیکار کنم که دخترم اینقدر حساس و زود رنج نباشه؟ آخه همیشه که من و باباش کنارش نیستیم. گیجم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)