آناهيتاي مامان و بابا

آناهیتا در بابلسر

1392/5/28 8:36
نویسنده : مامان زينب
847 بازدید
اشتراک گذاری

یکی از آرزوهام برای تو دیدن دریای خزر و طبیعت زیبای شمال کشورمون بود و خدا رو شکر که تونستیم این تجربه زیبا رو برای تو دخملی نازم داشته باشیم. تو قبلا دریا رو دیده بودی. ۵ ماهگیت توی کیش و ۲ نزدیک سالگیت در بندرعباس. البته ۵ ماهگیت رو اصلا به یاد نداری و لب دریای بندرعباس فقط در حد نیم ساعت بودیم. دریای خروشان و زیبای شمال چیز دیگه ایه. من هم حسابی ازش انرژی می گیرم و صداش آرومم می کنه. چند روزی که اونجا بودیم فقط دو بار تونستم تو رو ببرم لب ساحل بقیه روزا دریا طوفانی بود. قبل از رفتن به این مسافرت به همه می گفتی می خوام برم دریا. نمی دونم از دریا چی تو ذهنت بود. شاید فقط آب بازی. اولین صبحی که با هم به سمت دریا رفتیم رو هرگز از یاد نمی برم.اول صدف ها برات جالب بودن و شروع کردی با اونا ور رفتن. بعد هم ایستادی لب دریا. تا موج ها به سمتت میومد فرار می کردی. دستت رو گرفتم و بردمت جلوتر. حالا دیگه شیر شده بودی. اگه جلوت رو نمی گرفتم وسط دریا بودی. موج ها که به طرفت میومد و به بدنت می خورد کیف می کردی و با صدای بلند می خندیدی. روزهای بعد نمک آبرود رفتیم و تو برای اولین بار سوار تله کابین شدی. تجربه قشنگی بود حسابی کیف کردی و وقتی تله کابین سرعت گرفت دلت ریخت و به من چسپیدی. فهمیدم چقدر دختر شجاعی هستی و آرزوم اینه که این شجاعت در مورد ارتباط با حیوونا همیشه تو وجودت باشه. برخلاف خودم. پیشی کوچولویی رو بغلت گرفتی و کلی با حلزونایی که برای اولین بار میدیدی کیف کردی دخملی من. روزهای آخر حسابی خسته شده بودی و دلتنگ دوستای مهدکودک و مربی هات. برای همین حسابی بدخلق بودی.

 

--------------------------------------------------------------------------------------------

 

با این عکسات کلی کیف می کنم دخترکم. روزی چند بار می بینمشون. اینقدر که این مسافرت به من خوش گذشت دوست دارم مرتب مرورشون کنم:

اینجا داشتی به قول خودت به خانوم گاوه شیرینی تعارف می کردی. وقتی گاو می دیدی چشات از خوشحالی برق می زد و کلی کیف می کردی. قربون دنیای قشنگت دخملی.

این عروسک توی دستت هدیه خاله زهرا و خاله زبیده به توئه و اسمش اسکندره. به قول خودت "اسچندر" همه جا باهات بود. بعد از برگشتن از مسافرت خیلی کثیف شده بود ولی تو حاضر نبودی بندازمش توی ماشین لباسشویی. منم بی اجازه تو این کار رو کردم.

توی ویلا، این شیر آب هم خیلی سرگرمت کرده بود.

اینجا لحظه ای بود که به قول خودت دلت می ریخت.

 

 

عاشق این عکستم. موهای قشنگت دیوونم می کنه. اخیرا هم یاد گرفتی می گی : می خوام موهام و رنگ کنم.

اینجا که ایستادی یه خونه درختی که بالای درخت درست کردن.

این عکس رو که می بینم یه جوریم میشه شیطون خانوم.

من و تو لحظات زیبایی با هم داشتیم و این لحظات به واسطه دوربین خیلی جاها برامون ثبت شده نازنینم:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)