آناهيتاي مامان و بابا

مهدكودك

1392/6/31 10:50
نویسنده : مامان زينب
655 بازدید
اشتراک گذاری

از ديروز قرار توي مهدكودك كلاست جابجا بشه و بري يه كلاس بالاتر. از وقتي بهت گفتم تو ديگه بزرگ شدي و بايد بري توي كلاس بزرگترها خيلي خوشحال بودي و وقتي ديروز نمي دونم چرا جابجات نكردن من و ديدي با ناراحتي گفتي : مامان من نرفتم توي كلاس بزرگترها. خوشحالم دخترم كه خودت دلت مي خواد پيشرفت كني. امروزت حتما برات جالب بوده. خاله جديد و كلاس جديد و دوستاي جديدت. به اميد بهترين و شادترين روزها براي تو خانومم. پاييز دوباره اومد. پاييز كه ميرسه اولين چيزي كه به ذهنم مياد تولد نيروانامه كه مثل دخترمه. الهي هميشه شاد و سالم باشي عزيزم. امسال تولدت چه جوريه يعني؟؟؟؟كاش بشه باشيم كنارت مثل هر سال دختر پاييزي.

اين هفته جشن نامزدي عاطفه جون دختر عمه ي عزيزته كه تو خيلي دوسش داري. براي همين هفته قبل موهام و رنگ كردم. تا حالا نديده بودي مامانت موهاش و رنگ كنه براي همين صبح كه از خواب پا شدي و من و ديدي (شب قبلش تا بهت رسيد خواب رفته بودي) با لبخند زيبات نگام كردي و بغلم شدي و دستي توي موهام كشيدي و گفتي : مامان چقد خوشكل شدي. من  قربونت برم. حالا ديگه نميزاري موها م و جمع كنم و مي خواي باز باشن و مدام يادآوري مي كني كه مامان برام رنگ كردن مو بخر. از اونا كه توي پرشين تون فراوون تبليغشون رو مي بيني. منم گفتم : به خانم آرايشگر گفتم موهاي من و مثل رنگ موهاي دخترم خوشرنگ كن. اونوقت تو با خوشحالي مي گي : آره موهاي هر دو تامون خوشرنگن. دم مهد هم من و كه مي بيني به خاله ات مي گي : خاله نيگا كن مامانم موهاش و رنگ كرده خوشكل شده.

مي گم دخملي نه اينكه كلمات و جملات زيبا توي مهدكودك به كار مي بري خاله مهدكودك مي گه آناهيتا مي خواد بزرگتر از سنش خودش و نشون بده 

-اين سي دي توي گروه سني من نيست.

-خاله، به .... تذكر بده اين كار رو نكنه.

-اين كتاب مخصوص منه.

-اين شلوار با بلوزم ست نيست.

تازه دست خاله ات رو هم مي بوسي و حسابي بهش عشق ومحبت ميورزي. اگه يه روز خاله ات يا يكي از دوستات نباشه تو احوالشون رو مي پرسي و دليل نيومدنشون رو بامعرفت من. از خاله هاي آشپزخونه هم حسابي بخاطر زحمتاشون تشكر مي كني. قربون دل مهربونت.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)